هیچ...



با ل خوب نیستم

دلم باهاش صاف نیست

دختر خوبیه ها

اماچه کنم

باهاش نمی سازم

دوسش ندارم

نمیتونم به عنوان دوست صمیمی بپذیرمش

باهاش رو راست نیستم و خودمم میدونم

باهاش صادق نیستم و زیر و رو میکشم واسش و خوب میدونم اینو

سعی در کتمانش ندارم

اما انگار اون نمیخواد قبول کنه

حالیش نمیشه

آخریش برمیگرده به چند روز پیشا

نماینده گفت دو تا از استادا قبول نکردن سه و چهار شنبه این هفته کلاس نریم

و کلاسا بر قراره

نیاین هم لج میکنه

من و ه تصمیم گرفتیم نریم

ولی به بچه هام چیزی نگیم و کسی رو تشویق به نرفتن نکنیم

که کلاس خالی نباشه استادا لج کنن

هرکی خواست بره

هرکی نخواست نره

ما به کسی چیزی نگیم

هرچند این خودشم ریسکه

چون اگه مثلا چهار پنج تا غایب باشیم و استاد لج کنه قشنگ میتونه هر بلایی بخواد سرمون بیاره و مثلا حذف مون کنه

ولی اگه مثلا نصف کلاس نرن

فوقش میگه یه نمره از غایبا کم میکنم

القصه ما تصمیم گرفتیم که نریم

چند روز پیشا ل بهم پیام داد گفت تو کی میری؟

گفتم معلوم نیست،. خودت کی میری؟

گفت نمیدونم خواستم از تو بپرسم

یه خرده شر و ور گفتیم و کل کل کردیم

آخر حرف دلمو لا به لای کل کل هامون بهش پروندم

گفتم اصلا هروقت خواستی برو از منم نپرس

یکم دیگه باز کل کل کردیم

دوباره پرسید حالا کی میری؟

گفتم هر وقت عشقم بکشه

یکم دیگه باز کل کل کردیم و سر یه موضوعی من گفتم گوه بخور

گفت من بی تو نمیخورم تو ام بیا

گفتم تو دم منی؟

گفت نه تو دم منی

گفتم اینطور که شواهد نشون میده تو دم منی

گفت لیاقت نداری آدم نظرت رو بپرسه. احترام میذارم بهت الاغ

گفتم این احترامته؟ اگه این احترامته لطف کن دیگه نذار

باز یکم تو سر و کله هم زدیم و باز پرسید حالا کی میری؟

گفتم اصلا نمی رم میخوام ترک تحصیل کنم

گفت جهنم برو گمشو اصلا

حالا کی میری؟ ‍♀️

و ایز تایپینگ بود که زدم بلاکش کردم

چند دقیقه بعد دیدم زشته آنبلاک کردم و یکم بهش خندیدم و یکم حرص خورد

آقا باز نشستیم به دعوا و کل کل باز وسط دعوا پرسید کی میری؟‍♀️

یعنی من سیریش تر از این بشر ندیدم

خو به تو چه مگه من باید بیام شیرت بدم؟

هر وقت خواستی گمشو برو چیکار به من داری؟

جواب دادم که ل من کار دارم معلوم نیست

تو هروقت خواستی بلیط بگیر جا نمونی من کار و بارم معلوم نیست

گفت از جمعه دیرتر که نمی ریم؟

گفتم من شاید دوشنبه برم شاید سه شاید جمعه معلوم نیست

گفت خوب هرموقع رفتی خواستی یه پی ام به من بده

نخواستی هم که هیچ

گفتم فلان استاد بی اعصابه رید بهت نگی تقصیر توعه ها

گفت پس تقصیر کیه؟ گفتم به من ربطی نداره تو هروقت صلاح دونستی برو(واقعا مونده بودم چطور به این زبون نفهم بفهمونم کاری به من نداشته باشه و هر غلطی که میخواد بکنه‍♀️)

گفت من کاری ندارم با تو میام هرچی هم شد تقصیر توعه

گفتم من اصلا بهت خبر نمیدم بمونی تا عید

خوبه تو جاده هم ازم راضی نیستی و دفعه پیش می گفتی تنها میومدم بهتر بود

گفت خب همه ش عین خرس می خوابی

گفتم دوس دارم بخوابم به تو چه

خلاصه باز کل کل شروع شد گفتم بلاکت میکنم، این دفعه دیگه بازتم نمیکنم زبون بسته شی

و بلاک و تمام

دیدم درجا رفت اینستا پی ام داد و جوابشو دادم و درجا اونجا هم بلاکش کردم

دیدم اس داد که خودمم میخواستم بلاکت کنم و تو زودتر کردی و این حرفا

توپیدم بهش و تهشم اضافه کردم پررویی کنه اینجام بلاک میشه

جواب نداد

فکر کردم قهر کرده و گفتم به تخمکم

پنج شنبه شب بهش یه اس میدم که فردا دارم میرم

اگه باهام نیومد که چه بهتر

اومدم اومد دیگه

و دیگه کلا خبری نشد و من در خیال خودم قهر بودیم

باز دیدم امروز اس داده‍♀️

پیام داد آنبلاکم کن کارت دارم

به دروغ گفتم خونه نیستم نت ندارم

گفت مشخص نشد کی میری؟ نمیخوام با تو بیام ها،واسه یه چیزی میخوام

گفتم از خداتم باشه با من بیای. اصلا حالا که اینطوره بخوای بیای هم نمی برمت، حالا  واسه چی قفلی زدی؟

باز پرسید که حالا تو بگو کی میری و اینا؟ گفتم من فردا یه کاری دارم که اگه انجام شه دوشنبه میرم اگه نه باید وایسم سه شنبه کارم رو انجام بدم(اینطور گفتم که باز جواب قطعی ندم دوشنبه میرم یا جمعه)

گفتم حالا تو چیکار به من داری؟

گفت میخوام ببینم کی بلیط بگیرم و اینا، یعنی تو صبر نمیکنی جمعه بری؟

گفتم نمیدونم باید دید بقیه بچه ها چیکار می کنن

بعد باز هیچی نگفت الان دوباره نصفه شبی پی ام داده که سه و چهار شنبه با کدوم استادا کلاس داریم‍♀️

گفتم نمیدونم نماینده تو گروه چی گفته؟ (منظورم این بود از من نپرس هر گوهی نماینده خورده همونه دیگه)

احتمالا هم باز فردا اس بده که کارت انجام شد یا نه و کی میری؟


بابا من به چه زبونی باید به این بشر حالی کنم کاری به کار من نداشته باشه و هر گوهی میخواد بخوره؟ 

مستقیم میگم نمی فهمه

غیر مستقیم میگم نمی فهمه

بلاک میکنم از یه سوراخ دیگه میاد تو

خو چیکارش کنم؟

چرا حالیش نمیشه ما دوتا آب مون تو یه جوب نمیره

چرا نمی فهمه ما نمیتونیم زیادی باهم صمیمی بشیم

چرا واسه کوچیک ترین مسئله ای میاد آویزون من میشه که هر گوهی خوردم بخوره

میخوای بپرسی برو از نماینده بپرس یا یکی که خبر داشته باشه

منم یه خری مثل تو

رو هوا میخوام نرم


مامان بهم میگه تو ناسازگاری

نه سر این قضیه ها

کلا میگه تو سر سازگاری با کسی نداری

با ل هم نمیسازی تقصیر توعه

الان واقعا تقصیر منه؟

این همه رو مخم رژه میره تقصیر منه؟

سوالای چرت می پرسه و حوصله ش رو ندارم تقصیر منه؟

خودمم رو هوام و حوصله خودمو ندارم اینم سیریشه تقصیر منه؟ 

میدونین از چی هم زورم میگیره

اینکه ادعاشم زیاده

واسه واحد اضافه برداشتن اومده بود مخ منو میخورد که ظرفیت ها پر شده و نمیشه برداریم و حالا چیکار کنیم؟ 

بعد یه روز یه 3 واحدی توپ دیدم درجا بهش خبر دادم که برداره چون زودم پر شد

اومده یه ساعت باهام چونه میزنه که حالا واقعا اضافه برداریم یا نه؟خب سنگین میشه امتحانامون، فشرده میشه و اله و بله و جیمبله

آخر اعصابم رو خورد کرد ریدم بهش گفتم تو گوه زیاد میخوری ولی آخرم میری برش میداری پس برو همین الان برش دار بعدا نخواستی حذفش میکنی

که درنهایتم همین شد

برش داشت

دو قورت و نیمشم باقی بود :/


یه چی بهش میگی اول میاد یه ساعت مخت رو میخوره و باهات چونه میزنه

بعد که خوب اعصابت رو خورد کرد و میگی خب دوست نداری انجام نده مجبور که نیستی

میره انجامش میده

کودن

یه بار به خودشم گفتم

گفتم تو پیام نورم نباید قبول می شدی با این سطح از آی کیو

عن خانوم

واقعا نمیدونم چطور باید باهاش تا کنم که پیرم نکنه

انقدر رفته رو مخم که موز خوردنشم واسم صدای خیار میده

سر این قضیه نرفتن دانشگاهم

یه ساعت میاد از من می پرسه کی بریم؟ حالا کافیه مثلا بگم جمعه

تا خود جمعه مخ منو میخوره که خب اگه استادا لج کنن چی؟

اگه نمره کم کنن چی؟ اگه فلان گوه رو بخورن چی؟

میرینه به اعصابت خونه موندنه کوفتت میشه



پی نوشت:از یه طرفم دلم میسوزه

میگم زشته انقدر بد رفتار میکنم باهاش

میرینم بهش عذاب وجدان میگیرم

دیده شده رفتم عذر خواهی هم کردم‍♀️


امروز بعد از خرید یه بلوز و شلوار

و درحال نقشه کشیدن واسه خرید مانتو یا پالتو تو شهر دانشجویی

مامان بهم گفت نارنجی دیگه باید یه خرده خرجت رو کم کنی

گفتم نمیتونم

واقعا نمیتونما دست خودم نیست

میفهمین که نمیتونم؟ 

آقای شعور داشته باش و بفهم نمیتونم

من یه دختر بدبخت عصبی افسرده م

که با خریدن همین بنجلیجات چند لحظه دلم خوش میشه

و میتونم سرپا بمونم و به زندگی سراسر نکبتم ادامه بدم

اما تو داری همینم ازم می گیری

تو و هم کاسه هات

می فهمین؟ 


یه راه یاد گرفتم

استوری ها رو بدون اینکه طرف بفهمه می بینم و بسی خرسندم

اینطور دیگه لازم نیست جواب کسایی که سوال می پرسن یا نظر سنجی میذارن و بعدش باهاش آدمو سوژه می کنن بدم

فک کن

یکی از پسرای کلاس یه شعر از مولانا گذاشته

بعد دو گزینه وگذاشته که یعنی ازش خوشتون اومد یا نه؟ با اینکه اصلا با شعره حال نکردم و نخونده ولش کردم دادم

نمیدونم دستم خورده یا اینستا حرف دلمو خونده رفته براش

بعد پسره که از بی شعورای دو عالمه ورداشته کسایی که دادن رو استوری کرده و یکم مسخره کرده بعد گفته انتقامشم میگیره

اول خواستم بهش بگم اشتباه شده

بعد گفتم خو به تخمک توی تخمدان چپم

سگ کی باشه؟

بذار فک کنه عمدا دادم و جوابشم ندادم که بفهمه به تخمکمه

حالا اینا هیچی

ل بعد از چند روز اومده پی ویم

همون زمان که همه ش میگفت کی میری

با خوشحالی میگه دیدی فلانی رید بهتون استوری تون کرد

گفتم اون من بودم که ریدم بهش

از این به بعدم هر نظر سنجی بذاره ساز مخالف میزنم که بیشتر برینم بهش و بفهمه رئیس کیه

یکی نیست بهش بگه حالا گیریم هم که اون ریده باشه به من

تو چرا خوشحالی؟

تو دوستی مثلا؟

دلم میخواد بلاک کنم طرف رو اما چند سال تو یه کلاسیم و زشته

آخرای درسم که برسه اگه دست از این بی شعور بازیاش ور نداره حتما این کار رو میکنم

چون فقط این یه مورد نبوده

بارها و بارها بوده که به بهانه های مختلف بچه هایی که تو استوری هاش نظر دادن استوری کرده

آخه آدم انقدر بی شعور؟

الان خیلی از بچه های کلاس باهاش حال نمی کنن و فقط دارن تحملش میکنن

اما خب صبرم حدی داره دیگه. 



پی نوشت:درمورد ل بگم

گیر داد که بیا از بلاکی درم بیار

یعنی من جای اون بودم و یه نفر اینطوری باهام میکرد

عمرا دیگه جواب سلامشم نمیدادم

بهش گفتم اگه میخواستم درت بیارم که از اول بلاک نمی کردم

گفت بیا در آر و اینا کارت دارم

گفتم همینجا بگو

گفت شارژ ندارم

گفتم این همه زر زدی تا الان کارت رو هم گفته بودی

آنبلاک کردم میگم چیه چه مرگته؟

میگه یکم حرف بزن حوصله م سر رفته‍♀️

هیچی دیگه یکم من بار اون کردم

یکم اون بار من کرد

وتمام

الانم تو فکر اینم دوباره برم بلاکش کنم

واقعا بلاکه یه نفس راحت میکشم

وگرنه هر روز پیام میده

الانم رفته خوابگاه

دیگه بیکارم هست مغز منو میخوره


با ل خوب نیستم

دلم باهاش صاف نیست

دختر خوبیه ها

اماچه کنم

باهاش نمی سازم

دوسش ندارم

نمیتونم به عنوان دوست صمیمی بپذیرمش

باهاش رو راست نیستم و خودمم میدونم

باهاش صادق نیستم و زیر و رو میکشم واسش و خوب میدونم اینو

سعی در کتمانش ندارم

اما انگار اون نمیخواد قبول کنه

حالیش نمیشه

آخریش برمیگرده به چند روز پیشا

نماینده گفت دو تا از استادا قبول نکردن سه و چهار شنبه این هفته کلاس نریم

و کلاسا بر قراره

نیاین هم لج میکنه

من و ه تصمیم گرفتیم نریم

ولی به بچه هام چیزی نگیم و کسی رو تشویق به نرفتن نکنیم

که کلاس خالی نباشه استادا لج کنن

هرکی خواست بره

هرکی نخواست نره

ما به کسی چیزی نگیم

هرچند این خودشم ریسکه

چون اگه مثلا چهار پنج تا غایب باشیم و استاد لج کنه قشنگ میتونه هر بلایی بخواد سرمون بیاره و مثلا حذف مون کنه

ولی اگه مثلا نصف کلاس نرن

فوقش میگه یه نمره از غایبا کم میکنم

القصه ما تصمیم گرفتیم که نریم

چند روز پیشا ل بهم پیام داد گفت تو کی میری؟

گفتم معلوم نیست،. خودت کی میری؟

گفت نمیدونم خواستم از تو بپرسم

یه خرده شر و ور گفتیم و کل کل کردیم

آخر حرف دلمو لا به لای کل کل هامون بهش پروندم

گفتم اصلا هروقت خواستی برو از منم نپرس

یکم دیگه باز کل کل کردیم

دوباره پرسید حالا کی میری؟

گفتم هر وقت عشقم بکشه

یکم دیگه باز کل کل کردیم و سر یه موضوعی من گفتم گوه بخور

گفت من بی تو نمیخورم تو ام بیا

گفتم تو دم منی؟

گفت نه تو دم منی

گفتم اینطور که شواهد نشون میده تو دم منی

گفت لیاقت نداری آدم نظرت رو بپرسه. احترام میذارم بهت الاغ

گفتم این احترامته؟ اگه این احترامته لطف کن دیگه نذار

باز یکم تو سر و کله هم زدیم و باز پرسید حالا کی میری؟

گفتم اصلا نمی رم میخوام ترک تحصیل کنم

گفت جهنم برو گمشو اصلا

حالا کی میری؟ ‍♀️

و ایز تایپینگ بود که زدم بلاکش کردم

چند دقیقه بعد دیدم زشته آنبلاک کردم و یکم بهش خندیدم و یکم حرص خورد

آقا باز نشستیم به دعوا و کل کل باز وسط دعوا پرسید کی میری؟‍♀️

یعنی من سیریش تر از این بشر ندیدم

خو به تو چه مگه من باید بیام شیرت بدم؟

هر وقت خواستی گمشو برو چیکار به من داری؟

جواب دادم که ل من کار دارم معلوم نیست

تو هروقت خواستی بلیط بگیر جا نمونی من کار و بارم معلوم نیست

گفت از جمعه دیرتر که نمی ریم؟

گفتم من شاید دوشنبه برم شاید سه شاید جمعه معلوم نیست

گفت خوب هرموقع رفتی خواستی یه پی ام به من بده

نخواستی هم که هیچ

گفتم فلان استاد بی اعصابه رید بهت نگی تقصیر توعه ها

گفت پس تقصیر کیه؟ گفتم به من ربطی نداره تو هروقت صلاح دونستی برو(واقعا مونده بودم چطور به این زبون نفهم بفهمونم کاری به من نداشته باشه و هر غلطی که میخواد بکنه‍♀️)

گفت من کاری ندارم با تو میام هرچی هم شد تقصیر توعه

گفتم من اصلا بهت خبر نمیدم بمونی تا عید

خوبه تو جاده هم ازم راضی نیستی و دفعه پیش می گفتی تنها میومدم بهتر بود

گفت خب همه ش عین خرس می خوابی

گفتم دوس دارم بخوابم به تو چه

خلاصه باز کل کل شروع شد گفتم بلاکت میکنم، این دفعه دیگه بازتم نمیکنم زبون بسته شی

و بلاک و تمام

دیدم درجا رفت اینستا پی ام داد و جوابشو دادم و درجا اونجا هم بلاکش کردم

دیدم اس داد که خودمم میخواستم بلاکت کنم و تو زودتر کردی و این حرفا

توپیدم بهش و تهشم اضافه کردم پررویی کنه اینجام بلاک میشه

جواب نداد

فکر کردم قهر کرده و گفتم به تخمکم

پنج شنبه شب بهش یه اس میدم که فردا دارم میرم

اگه باهام نیومد که چه بهتر

اومدم اومد دیگه

و دیگه کلا خبری نشد و من در خیال خودم قهر بودیم

باز دیدم امروز اس داده‍♀️

پیام داد آنبلاکم کن کارت دارم

به دروغ گفتم خونه نیستم نت ندارم

گفت مشخص نشد کی میری؟ نمیخوام با تو بیام ها،واسه یه چیزی میخوام

گفتم از خداتم باشه با من بیای. اصلا حالا که اینطوره بخوای بیای هم نمی برمت، حالا  واسه چی قفلی زدی؟

باز پرسید که حالا تو بگو کی میری و اینا؟ گفتم من فردا یه کاری دارم که اگه انجام شه دوشنبه میرم اگه نه باید وایسم سه شنبه کارم رو انجام بدم(اینطور گفتم که باز جواب قطعی ندم دوشنبه میرم یا جمعه)

گفتم حالا تو چیکار به من داری؟

گفت میخوام ببینم کی بلیط بگیرم و اینا، یعنی تو صبر نمیکنی جمعه بری؟

گفتم نمیدونم باید دید بقیه بچه ها چیکار می کنن

بعد باز هیچی نگفت الان دوباره نصفه شبی پی ام داده که سه و چهار شنبه با کدوم استادا کلاس داریم‍♀️

گفتم نمیدونم نماینده تو گروه چی گفته؟ (منظورم این بود از من نپرس هر گوهی نماینده خورده همونه دیگه)

احتمالا هم باز فردا اس بده که کارت انجام شد یا نه و کی میری؟


بابا من به چه زبونی باید به این بشر حالی کنم کاری به کار من نداشته باشه و هر گوهی میخواد بخوره؟ 

مستقیم میگم نمی فهمه

غیر مستقیم میگم نمی فهمه

بلاک میکنم از یه سوراخ دیگه میاد تو

خو چیکارش کنم؟

چرا حالیش نمیشه ما دوتا آب مون تو یه جوب نمیره

چرا نمی فهمه ما نمیتونیم زیادی باهم صمیمی بشیم

چرا واسه کوچیک ترین مسئله ای میاد آویزون من میشه که هر گوهی خوردم بخوره

میخوای بپرسی برو از نماینده بپرس یا یکی که خبر داشته باشه

منم یه خری مثل تو

رو هوا میخوام نرم


مامان بهم میگه تو ناسازگاری

نه سر این قضیه ها

کلا میگه تو سر سازگاری با کسی نداری

با ل هم نمیسازی تقصیر توعه

الان واقعا تقصیر منه؟

این همه رو مخم رژه میره تقصیر منه؟

سوالای چرت می پرسه و حوصله ش رو ندارم تقصیر منه؟

خودمم رو هوام و حوصله خودمو ندارم اینم سیریشه تقصیر منه؟ 

میدونین از چی هم زورم میگیره

اینکه ادعاشم زیاده

واسه واحد اضافه برداشتن اومده بود مخ منو میخورد که ظرفیت ها پر شده و نمیشه برداریم و حالا چیکار کنیم؟ 

بعد یه روز یه 3 واحدی توپ دیدم درجا بهش خبر دادم که برداره چون زودم پر شد

اومده یه ساعت باهام چونه میزنه که حالا واقعا اضافه برداریم یا نه؟خب سنگین میشه امتحانامون، فشرده میشه و اله و بله و جیمبله

آخر اعصابم رو خورد کرد ریدم بهش گفتم تو گوه زیاد میخوری ولی آخرم میری برش میداری پس برو همین الان برش دار بعدا نخواستی حذفش میکنی

که درنهایتم همین شد

برش داشت

دو قورت و نیمشم باقی بود :/


یه چی بهش میگی اول میاد یه ساعت مخت رو میخوره و باهات چونه میزنه

بعد که خوب اعصابت رو خورد کرد و میگی خب دوست نداری انجام نده مجبور که نیستی

میره انجامش میده

کودن

یه بار به خودشم گفتم

گفتم تو پیام نورم نباید قبول می شدی با این سطح از آی کیو

عن خانوم

واقعا نمیدونم چطور باید باهاش تا کنم که پیرم نکنه

انقدر رفته رو مخم که موز خوردنشم واسم صدای خیار میده

سر این قضیه نرفتن دانشگاهم

یه ساعت میاد از من می پرسه کی بریم؟ حالا کافیه مثلا بگم جمعه

تا خود جمعه مخ منو میخوره که خب اگه استادا لج کنن چی؟

اگه نمره کم کنن چی؟ اگه فلان گوه رو بخورن چی؟

میرینه به اعصابت خونه موندنه کوفتت میشه



پی نوشت:از یه طرفم دلم میسوزه

میگم زشته انقدر بد رفتار میکنم باهاش

میرینم بهش عذاب وجدان میگیرم

دیده شده رفتم عذر خواهی هم کردم‍♀️


مثلا صبح با صدای دعوا و داد و بیداد تو خونه تون از خواب پاشی ‍♀️

هیچی برام مهم نیست

جز آرامش بابا

اما نمیذارن

نمیدونم چرا باید این همه سختی بکشه

هر دفعه یه بلای جدید سرمون نازل میشه و من هر دفعه میگم بالاخره یه روز تموم میشه

اما شاید قیمت تموم شدنش تموم شدن خودمون باشه


پیرو پست قبل

من همه ش میترسیدم یکی از استادای مون بفهمه ما تو سالن تشریح چیا می بینیم و چه کارا که نمی کنیم بیاد در سالن تشریح رو پلمپ کنه

چون یه بارم یه بحثی پیش اومد

برگشت گفت این جنازه های تو سالن مسلمون نیستن ها

مام گفتیم آره حااااااجی جوووووون



پی نوشت: ولی اگه تخته میکرد خوب میشدا

مثلا واسه امتحان عملی تا کمر خم نمیشدیم تو جسدا که بفهمیم این نخ مخا چیه آخرشم نفهمیم و ریده شه به نمره مون


امشب مهمون داشتیم

بحث درسای من و جسد رو انداختن وسط و سوال پرسیدن

داشتم توضیح میدادم که خانومشون (از عرازشه ی حدودا 60 ساله) یواشکی و خیلیی آروم یه چی گفت تو مایه های فلان چیزشم هست؟

نفهمیدم چی میگه گفتم چی؟

باز با لب خونی جوری که بقیه نفهمن یه چی گفت

باز نفهمیدم چی میگه

ولی از اونجایی که میدونستم سرش تو ملته

رو هوا و با بی قیدی جواب دادم که آره همه چیزش هست دیگه

یه آها گفت و رفت سی خودش‍♀️‍♀️‍♀️


پسره انچوچک انگار خل گیر آورده

تو مجازی ندیده و نشناخته گیر که بیا باهم آشنا شیم

فک کرده اسکل گیر آورده

بهش میگم حاجی از ما بکش بیرون من انقد بدبختی دارم اصا توفاز این چیزا نیستم

باز گیر و گیر و گیر که نه تو بیا آشنا شیم شاید خوشت اومد

آخر از زیر زبونش کشیدم که چرا قفلی زده به ما

تو نگو آقا زن دکتر دوس داره

میخواد خانومش دکتر باشه

که از قضا ما خوردیم به تورش


جمع کن بینیم بابا حالا درسته شاس میزنیم ولی دیگه نه تا این حد

با خودش فک کرده چاییش که دمه

خونه شم که گرمه

چی از این بهتر؟


البته آخرم اینو بهش گفتم که خواهرانه نصیحتت میکنم طرف دکتر جماعت نری

سگو بزنی با دکتر ازدواج نمیکنه خصوصا اگه مرد باشه که بخواد زن دکتر بگیره

ما خودمونم با خودمون ازدواج نمیکنیم انقدر که بنجلیم

اولش داغی و نمی فهمی

بعدا می فهمی چه گوهی خوردی



پی نوشت:کی به اینا گفته دانشجوهای پزشکی پسر خرخون دوس دارن؟ الان واسه بیان محسناتش(درست گفتم؟) اومده میگه به خدا خودمم درس خونم و شریف میخونم و اینا‍♀️‍♀️‍♀️

یعنی به شخصه ریدم تو تصورات تون



بعدا نوشت:بهم گفت خیلی بی شعور و نفهمی و بلاکم کرد

زیبا نیست؟؟؟


از این شهر و این آموزشگاه و افسر هاش متنفرم

زنگ زدم شهر دانشجویی پرسیدم

میگن میتونی کارتکست رو منتقل کنی اینجا

فقط باید آیین نامه رو دوباره بدی

پنجاه تومنم هزینه کارتکسه و 23 تومن آیین نامه

به نظرتون می صرفه برم؟

برم اونجا باید تنها امتحان بدم و دوباره آیین نامه بدم و شرایطشم نمیدونم

شاید از اینجا بدتر باشه اصلا قبولیش

عوضش این همه استرس و فشار روانی ندارم

می ارزه به نظرتون؟

نرم یهو مثه خر تو گل بمونم؟

حالا پولش مهم نیست جهنم حداقل استرس ندارم

اما خب از تو شهر غریب امتحان دادن می ترسم یه نمه


فردا قراره دوباره برم به اون سگ دونی

من نمیفهمم واقعا

منی که سرکلاسا گوش نمیدم

نیم ساعت اول و آخرشو میپیچونم

سر خیلیاشم چرت میزنم

باقیشم به فکر سوژه کردن ملتم

چرا باید برم؟

یعنی چرا مجبورم که برم؟

ولم کنین آخر ترم میام امتحانتونو میدم دیگه عوضیا


تنها چیزی که آرومم می کنه

اینه که میگم نارنج دووم بیار

فقط چهار هفته س



پی نوشت:حتی فکر کردن به اینکه 6 سال دیگه مونده پیرم می کنه

اما چیزی که وحشتناک اذیتم میکنه

اینه که خب بعدش که چی

6 سال بعد قراره چه بر سر این منه فرسوده بیاد؟

اییییین همه درس خوندم

ایییین همه جر خوردم

یعنی فقط 1 سالش گذشته؟

دیگه واقعا جایی واسه جراحت های بیشتر ندارما‍♀️‍♀️


پی نوشت:حالا من که غایب بودم

ولی میگن این ترم یه استاد نشور آناتومی هم داریم

یه جلسه در میون کوییز میگیره

سر کلاس عملیشم هرجلسه می پرسه بلد نباشی خارتو. اهم اهم یعنی نمیذاره از سالن تشریح بیرون بری

چه خبرته بابا

چههههههه خبرته؟


کله شق طور ییهو اومدم کلاس موسیقی ثبت نام کردم

اصلا نمیدونم میرسم یا نه

بیوفته وسط امتحانام قشنگ جر میخورم

بی خیال طور حواله ش کردم به اونجا که باید

واسه بار آخر دارم تلاشمو میکنم

اگه شد که هیچ

اگه نه یه پولی رو حروم کردم و عوضش دیگه بدون فکر بهش تا آخر عمرم می بوسم میذارمش کنار


الان از جلسه دفاع هم اتاقیمون برگشتیم

به هر کدوم مون دو تا پک داد که ه پک خودشو جا گذاشت

زنگ زد بهشون که واسش بیارنش

تو راه پررو پررو بهم گفت پک هات رو بده به من بعد پک های منو آوردن میدم به تو

پک ها رو بهش دادم و رفت که با دوستاش بخورنش :/


منم که اصلا قصد داشتم تا رفتیم دانشگاه ازش جدا شم و برم یه وری

یهو در اومد گفت تو کجا میخوای بری؟

حالا نه که نگران جا و مکان من باشه ها نه

میخواست بهم بفهمونه یه وقت با اون نرم و دنبالش راه نیوفتم

دیگه واقعا داره اعصابمو خورد میکنه دوست دارم با پشت دست بکوبونم تو دهن خودش و اون دو تا تحفه

نمیدونم واقعا چه مرگش شده

خودش که می بینه چند روزه به قول خودش چس کن رو زدم تو برق و طرف شون نمی رم

پس واسه چی باز اینطوری می کنه؟

به هر حال نوبت به منم می رسه دیگه

منو بگو واسه اینکه وقتی با ل اینام اونم بتونه باشه بردم باهاشون صمیمیش کردم

بعد اونوقت این اینطوری میکنه :/



امروزم که کلی برف اومده بود این ا هی می پلکیدن تو دانشگاه و تا میدیدن دختر پسرا دارن برف بازی میکنن میوفتادن دنبالشون

حراست هم سفت و سخت تر از همیشه بچه ها رو می برد مینداخت تو گونی


سر کلاس اندیشه هم دعوا شد

اولش که سر حجاب بود که استادمون مجبورمون کرده سر کلاس بقچه پیچ شیم

بعدشم به بحثای ی کشیده شد و بچه ها ریدن به اول تا آخر همه شون و چه چیزها که نباید گفته شد

آخر شم ه آمپر چسبوند با داد و بیداد و تهدید که گرفتن امثال شما سخت نیست و تعداد تون کمه و. گذاشت رفت :/


اینکه میگم بی پولم یعنی باید تا آخر هفته تقریبا هیچ پولی خرج نکنم تا پول به اندازه گرفتن بلیط برگشت اتوبوسم داشته باشم و دیگر هیچ

و باید دعا کنم که هیچ اتفاق غیر منتظره ای نیوفته چون در غیر این صورت واقعا نمیدونم چه خاکی باید تو سرم کنم


امروز که با ه بیرون بودیم باز اون وسطا پروند که یکشنبه قراره با اون دوتا برن بیرون

یه جوری گفت که انگار گوشی دستت باشه که قرار نیست تو بیای

خب به من چه که گفت

مگه من تا بحال حتی یه بارم باهاشون رفتم؟ 

میتونست اصلا نگه و بره

یعنی چی این کاراش

کلا چند روزه به کارا و حرفاش حس بدی دارم

 یه سری چیزا رو پنهون می کنه و بعدا ازشون یه چیزایی می پرونه

واقعا نمی فهمم دلیلش رو

اما حالم بده

افتادم گوشه تخت و به بی رحمی روزگار فکر میکنم

به اینکه هیچوقت دوست داشتنی نبودم و همیشه اونی بودم که پس زده شده

به اینکه دستم بی نمکه

به اینکه هیچوقت تو عمرم رفیق نداشتم

یاد تونه اوایل که بیام دانشگاه چقدر نگران رفیق پیدا کردن بودم؟

هه

ولی فکر نمیکردم همچین چیزی تا این حد بتونه به همم بریزه و حالمو بد کنه



پی نوشت:یا اون روزی که یکی شون گفت نارنجی رو اد کنم تو گروهمون؟ و من خودمو زدم به اون راه که کدوم گروه و.

بعدش با بی تفاوتی گفتم باشه مرسی

و احساس میکنم بعدش ه نذاشته و نخواسته که بیشتر از این قاطی شون بشم

انگار که بعدش خود ه که با من صمیمی تر بود مخالفت کرده

با چیزی که خودمم نخواسته بودم و اصلا تو فکرشم نبودم تا خودشون گفتن


کم کم داره یه چیزایی یادم میاد و مطمئن تر میشم که هرچه زود تر از خودش و اکیپ مسخره ش بکشم بیرون

هرچند تا همین حدشم خودش منو جلو برد اما از این به بعدش رو دیگه خودم نمیخوام

حالا که نمیدونم به چه دلیلی پسم میزنه دیگه خودم دست به کار میشم قبل از اینکه بیشتر از این خوردم کنه


امشب ه لا به لای حرفاش

شوخی شوخی بهم گفت که دوست نداشته که وقتی حالش بد بوده باهاش رفتم بیمارستان :/

می گفت من میخواستم خودم برم تو خودت یهو بیدار شدی اومدی

گفت دوست داشته تنها بره

و خوشش نمیاد وقتی میره دکتر کسی باهاش بره

جوابش رو شوخی طور دادم

اما واقعا ناراحت شدم

تشکر هیچی

این بود مزدم؟

من خیلی خوشم اومده که چند ساعت تو بیمارستان در به در این عتیقه بودم؟

واقعا که بی نمکه دستم

چرا این بشر انقدر بی چشم و روئه؟ 


امروز سر کلاس ظهر

درحالی که همه تو چرت بعد از نهار بودن و کلاس در سکوت مطلق

من هندزفری تو گوشم بود و داشتم با ولووم بالا گونه ی امیر عباس گلاب رو گوش میدادم

دیدم دو تا از دوستام دارن بهم نگاه می کنن و اشاره می کنن و می خندن

یه گوشی هم دست یکی شون بود

فک کردم داشتن ازم عکس می گرفتن که سوژه م کنن

تو همون حال و هوای عرفانی خودم وسط کلاس ساکت زارتی داد زدم که عکس گرفتی؟

چهل تا چشم بود که ییهو به سمتم برگشت

و دستی که رفت زیر مقنعه و هندزفری رو در آورد

و تازه با خنده ی بقیه فهمید چه غلطی کرده‍♀️


حواسم پرت سوتیم شد یادم رفت بگم
استاد موسیقیم گفت هوشت خیلی خوفه ^_^
جلسه قبل بهم سه تا کتاب گفت بخرم که دوتا شو گیر آوردم و یکیش رو نداشتن
امروز وقتی رفتم اون دو تا رو باهم باز کرد و از هردوش بهم مشق داد
گفت به بقیه فقط یه دونه رو درس میدم ولی چون تو زود یاد میگیری خوبم تمرین میکنی این کتاب سنگینه رو هم درست میدم :)
یکم پز بدیم سوتی مونو بشوره ببره بفهمین اونقدرام خنگولک نیستم

ولی جدی یه سوال
چرا من هرجا کلاس ملاس میرم کلی تعریف میکنن و میگن خوبی
اما یه وقتایی همچین ریدددددمان ببار میارم که بهم میگن فلج مغزی؟
من چیم آخر؟ خنگم؟ باهوشم؟ عقب افتاده م؟ جلو افتاده م؟ یا چی؟


پی نوشت:من دیگه دلم نمیخواد درس بخونم :(
میخوام بشینم یه گوشه و فقط ای ساربان نامجو رو بزنم، باشه؟ 

یه سوتی دادم خداااااا

سر کلاس موسیقی استادم گفت فیلم بگیر

شروع کردم یهو وسطاش به خودم اومدم دیدم نمی گیره و حافظه م پر شده

روم نشد چیزی بگم گفتم اشکال نداره هرچی گفت حفظ میکنم فیلم نمیخواد دیگه

خلاصه که صدا شو در نیاوردم

وسطاش دیدم داره سخت میشه یه بار رفتم بیرون که چند تا چیز حذف کنم دیدم نمیشه و می فهمه سریع دوباره الکی رفتم رو فیلم گرفتن

و چون فیلم نمی گرفت یه ده باری هم اون وسط گوشیم خاموش شد

دیدم هی استاده با خنده و پوزخند درس میده گفتم مگه میشه فهمیده باشه؟ بعد گفتم نه بابا نفهمیده من که جلوشم چطور میتونه صفحه گوشیم رو ببینه

باز دیدم هی میخنده

گفتم لابد یاد یه چی خنده دار میوفته دیگه

خلاصه رفت پای تابلو و منم از فرصت استفاده کردم که سریع چند تا چی حذف کنم

یهو زارت برگشت گفت گوشیت جا نداره؟

من و من کنان گفتم نه آخراشه الان درستش میکنم

خلاصه که چند تا فیلم پاک کردم و با خودم میگفتم یعنی از کجا فهمیده؟

باز اومد جلوم بهم درس بده 

دیدم چند دقیقه یه بار به پشت سرم نگاه میکنه و باز ادامه میده

یهو یه ذره برگشتم و دیدم ای دل غافل

یه آینه قدی به چه بزرگی پشت سرمه

این تمام مدت دیده من اسکلش کردم و الکی ادای فیلم گرفتن در آوردم‍♀️

باز حافظه م تموم شد و باز قرقی طور چند تا چی دیگه حذف کردم و تا آخر فیلم رو گرفتم

ولی چه کنم که آبروئه رفت دیگه

تا آخرش پوزخند طور یه چشش به آینه بود ببینه واقعا فیلم میگیرم یا نه

یه بارم برگشت گفت جا نداری با گوشی من بگیر‍♀️

بعد میگفتم نه جا دارم باور نمی کرد

باز دو دقیقه یه بار از آینه چک میکرد

اصلا دوست داشتم آب شم برم تو زمین

خدا کنه تا بعده عید یادش بره

هرچند بعید میدونم سوتی به این عظمت فراموش بشه

تِف تِف تِف

واقعا تِف به این شانس‍♀️


یه چی رو تو نوت های گوشیم نوشته بودم بعدا بیام اینجا بنویسمش

الان یادم افتاد

یه بار یه یارو فالگیره برگشت بهم گفت یه دختره که آخر اسمش فلان حرفه دختره احمقیه و نه از روی بدخواهی ولی با بی عقلیش حرفات رو این ور اونور می بره

خب اولین کسی که تو ذهنم اومد ه بود

میدونستم خیلی چیزا رو به اون دوتا میگه که از قضا یکی شونم خیلی دهن لقه

اما نه تا این حد

یه سری چیزا رو یکی شون به روم می آورد که دهنم باز می موند

میگفتم تو تو اتاق ما دوربین کار گذاشتی؟

میدونستم هم که ه گفته ها

بعد خودمو می زدم به بیخیالی که خب حالا چیز مهمی نگفته که مسخره بازی بوده و اینا و چیزای مهم رو نمیگه که

اما چند روز قبل از اینکه برگردیم خونه

سر یه قضیه ای

ه پاشد رفت تو سالن

و صدای چند تا از همکلاسیامونو که تو سالن خوابگاه حرف می زدن ضبط کرد

و فرستاد واسه پسره :/

حالا جالبش اینجاس یکی از اون دخترا ل بود که مثلا باهامون دوسته و من و ه کلی نون و نمکش رو خوردیم

همونطور شوخی شوخی درمورد ل گفتم

و گفتم که اگه بدونه صداشو فرستادی و . صدای اونو کاش نمی فرستادی حداقل

که برگشت گفت فرستادم دیگه تموم شد

بدم اومد ازش

واقعا از اون موقع بدم اومد ازش

میدونمم که از روی بی عقلی و نفهمیش این کارا رو می کنه نه که دنبال چیز دیگه ای باشه

باید هم خیلی مراقبش باشم ولی نیستم

خرم و زود یادم میره و هی جلوش یه گاف هایی میدم

از کجا معلوم که  صدا و فیلمی از من نفرسته؟ :/

یا مثلا تا الان نفرستاده باشه؟ 

فک میکنه چون با اونا صمیمیه میتونه هرچی رو که مربوط به بقیه هم هست رو همین حساب صمیمیت بهشون بگه

و دیگه به آبروی طرف هم فکر نمی کنه

دلم میخواد یه جور هم گوشی رو بدم دست ل که یه وقت پیش ه سوتی ای نده

اما نمیدونم چطوری

هیچ جوره نمیشه و نمیخوام اصل قضیه رو بهش بگم چون داستان میشه


میدونم که مستقیم هم نمیشه ه رو نصیحت کرد و نصیحت کردنش هم هیچ فایده ای نداره و فقط بدتر میکنه قضیه رو

چند بار به شوخی و خنده هم یه چیزایی پروندم که مثلا اینو نگو و اونو نگو و یا فلانی چرا فلان حرفو پیش اونا زده

که برگشته گفته خب صمیمی بودن باهم و گفته دیگه


خلاصه که اگه بخوام بزرگ ترین تجربه م تا اینجای دانشگاه رو باهاتون به اشتراک بذارم

میشه اینکه خصوصا اگه دختر هستین اصلا به هم جنس تون اعتماد نکنین و هیچ حرفی رو پیشش نزنین خصوصا اگه با پسر جماعت در ارتباطه

چیزایی از بین دوستای صمیمی درز پیدا کرده که هووووووووف‍♀️



بعدا نوشت:یادم افتاد همون موقع شوخی شوخی بهش پروندم که آره حالا از منم وویس نگیری بفرستی و اینا حواسم باشه

که پیچوند و گفت خره بار اول بود و. 

پووووووووووف


هفته پیش رفتم نوبت گرفتم و یه جلسه آموزشی هم رفتم

به بابا گفتن روز امتحان تا پر نشده زود بیا نوبت بگیر چون تعداد زیاده

هفت و نیم صبح اومد گفت بگیر بخواب شصت نفرشون پر شده :/

کلیییی آدم دیگه م وایسادن ببینن می تونن نفر آخر امتحان بدن


الان دیگه امتحانم رفت واسه تابستون تا اون موقع هم همین چس مثقال رانندگی یادم میره :/

من این گواهینامه ره بگیرم یه نفس راحت بکشم تموم شه نکبتِ نحس

معلوم نیست چرا انقدر نحسی افتاده توش


حالا که کتاب خوان های بی پول تو وبم زیادن :دی  بذار دو تا سایت دیگه م معرفی کنم که اکثر کتاباشون با تخفیفی حدود پنجاه درصد می فروشن

البته به نظر میاد کتاباشون یه نمه قدیمی باشه و اینکه من خودم تا حالا خرید نکردم ازشون و نمیدونم قابل اعتمادن یا نه دیگه تصمیم گیری با خودتون



http://ketabantakhfif.ir



http://takhfifkadehketab.com



کتاب جز از کل رو خیلی وقت بود میخواستم بخرم

از شما چه پنهون

گرون بود پول نداشتم

امروز از صبح انقدر گشتم و گشتم و گشتم

تا یه سایت پیدا کردم که کتابایی که زدگی یا یه نقص دارن رو(و بعضی هاشونم بی نقص حتی) با قیمت خیلی کمتر می فروشه

خلاصه این شد که مثلا کتاب 65 تومنی رو خریدم 38

و پول دو تا کتابی که گرفتم به اندازه یه دونش شد

و از این حرکت اقتصادی که زدم بسی خرسندم

تازه دوتا کتابی رو ور داشتم که از همه کمتر زدگی داشت و یه جورایی اصلا نداشت

وگرنه از اینا دو سه تومن ارزون تر هم میشد پیدا کنم بین کتاباشون، که لارج بازیم :دی گل کرد و گفتم گور بابای اون دو سه تومن بذار مام یه نمه لاکچری خرید کنیم دیگه خیلی گدا بازی نشه


باید واسه درس ادبیات یه تحقیق ببریم ارائه بدیم واسه دو نمره

اونقدر حسش نیست که بعید نیست کلا بیخیال نمره هه بشم

اولش گفتم میگم سیب یه تحقیق بهم بده یا برام بنویسه

امشب که داشتم به مامان میگفتم هاپو شد پاچه م رو گرفت و گفت زبونت درازه خودت بگو و.



کسی هست که اینجا تحقیق محقیق داشته باشه من به این خاندان بی خاصیت و بی خیر و پر ادعا رو نندازم؟

همه عنتر منتر بازیاشون واسه ماست حالا یه تحقیق میخوایم باید سه ساعت براشون موس موس کنیم


هر سایتی هم میرم مقاله بخرم نوشته پایان نامه ارشد و دکتری در کمترین زمان و.

خو من الان چطور روم بشه برم بگم یه نیمه چس ترمم و یه تحقیق واسه چس مثقال نمره میخوام؟

لامصب یه جوری هم گفته که اصلا نمیشه از نت دانلود کرد و تحویلش داد‍♀️


یکی از پسرامون که اصلا هم آدم درست و حسابی ای نیست

با ه دعواش شد

و بعده دعواشون من هم چنان سلام علیکم رو باهاش داشتم و گفتم دو نفر دیگه باهم بحث شون شده به من چه خب(کاری که به نظرم کاملا عاقلانست و حتی اگه برعکس می بود خود ه هم انجامش می داد) 

ییهو نمیدونم سره چی به پسره فشار اومد ورداشت من و بقیه دوستای صمیمی ه رو بلاک آنبلاک کرد که دیگه هم دیگه رو فالو نداشته باشیم

تا اینجاش که به پرز های معده ی سگ شوهر خاله م

اما مشکل اینجاست که امشب تولد اون پسره با یکی دیگه از هم کلاسیامونه

من الان موندم چطور به اون تبریک بگم و به این نه

یعنی این طرف که خودش به پرز های معده ی سگ شوهرخالمه و مهم نیست فقط نمیخوام بین بچه ها ضایع بشه که بگن حالا مگه چه خبر شده؟ 

چون همه همزمان دارن به جفت شون تبریک میگن بعد من اینجوری برم فقط به یکی بگم ضایعست

حالا بچه هامون فک می کنن چی شده یا فک میکنن من به دفاع از ه با این بابا قطع رابطه کردم که خب اینطور نیست

خلاصه که موندم چه کنم


به زودی تولد ل هست

به عنوان کادو میخوام برم یه تیکه لباس واسه بچه ی نداشته ش بخرم :)

اگه چیزی مسخره تر از این سراغ دارین بگین



پی نوشت1:وقت تنگه و دست و بالم بسته

وگرنه کادو تولد واسش شوهر پیدا می کردم می بردم


پی نوشت2:ایده ی تبریک مبریک هم داشتین با کمال میل پذیرا هسدم


الان سی بی سی خونه مونه

تو این حدود یه ساعتی که اینجا بود اطلاعات کل خاندان رو ریخت رو دایره که حالا به اینش کاری نداریم

نشستیم گوش دادیم خوش گذشت

حرفش رو کشید سمت یکی از دخترای فامیل که به زودی عقدشه واینا

برق رو تو چشمای مامانم دیدم وقتی داشت درباره دختره حرف میزد

دارن از فضائل و کمالات دختره میگن

و من به کمالات نداشته م فکر میکنن

از اینکه دختره چقدر سر به راه و با حجاب و با ایمانه و خانوم و همه چی تمومه

و منِ به قول اینا یاغی یاد سرتقیا و حرف گوش نکردنام میوفتم

یاد اینکه همین سری که از دانشگاه اومدم و اومدن دنبالم بابا به شوخی بهم در مورد ظاهرم پروند گفت بذار اصالتت رو حفظ کنی

و من گفتم تو اگه دوس داری خودت حفظ کن

گفت خب تو هم دخترمی

گفتم بیخود مگه من خواستم باشم؟

یاد تمام حسرتاش واسه اینکه دخترش اونی باشه که میخواد

و من هیچوقت با وجود تمام کوتاه اومدنام اونی نبودم که خواستن

همین منی که کلی به زور سانسورش کردم بازم واسشون خواستنی نبوده و نیست و در آینده احتمالا با شدت بیشتری نخواهد بود

نمیدونم این زن و مرد چه گناهی کردن تو زندگیشون که هیچکدوم از بچه هاشون راهی که میخوان رو نرفته

آخرین امیدشونم همین دمیه

که از شواهد پیداست رو دست ما بلند میشه

نمیدونم کارم درسته یا نه

اینکه میخوام راه خودمو برم و دیگه با شدت بیشتر دختر خوبی واسشون نباشم

اینکه میخوام از این به بعد رو بیشتر اون طور که میخوام زندگی کنم

اینکه یواشکی دارم یه غلطایی می کنم و بابتش خب یه نمه عذاب وجدانم دارم اما دایورتش میکنم

من حق دارم نه؟

من حق دارم اون طور که میخوام زندگی کنم

حتی اون طوری که از نظر مامان بابام به معنای به عن کشیدن زندگیم باشه

اون طوری که از نظر اونا باعث بی ثمری سال ها زندگی پر زحمت شون باشه

اون طوری که نتیجه همه ی تلاش هاشون واسه ما به گوه کشیده بشه

اون طوری که من ذوق و حسرت رو تو چشمای مامانم ببینم

وقتی داره در مورد دخترای سر به راه مردم حرف می زنه

و دخترش هیچوقت سر به راهش نداشته


انقدر صورتمو کندم دارم دون دون میشم :/

هر وقت اعصابم خورده میوفتم به جون جوشا و جای زخمای قدیمی دِ بکن

بذار اصا یه اعترافی کنم

هیچوقت هیچوقت فکر نمیکردم یه روز دلم برای دوران کنکورم تنگ بشه

نه که اون موقع خیلی خوش خوشانم بوده باشه ها

اما به نظرم از وضع الانم بهتر بود

خونه ی گرم و نرم

غذای آماده

گوشه ی اتاقم تو تنهایی خودم حال میکردم

الان چی

در به در اون سگ دونی

تحمل یه عالمه عوضی و در عین حال تنهایی مطلق

غذای آشغال و بعضا بدون غذا (امسال فک ملت افتاده بود از مقدار لاغر شدنم)

نه خواب درست حسابی نه درس خوندن مثل آدم

حتی یه جا ندارم که بتونم بشینم موسیقیم رو تمرین کنم و باید ببینم هم اتاقی های عوضیم کی روی مودن که بتونم با حفظ ملاحظات کامل یه دست به اون ساز بزنم

اصن یه چیزی

من هیچوقت به یاد ندارم مثلا شب کنکور یا آزمون از شدت استرس گریه کرده باشم

اما پشت در سالن مولاژ این کارو کردم :/

همه ش گفتم مدرسه بگذره بهتر میشه

دانشگاه قبول شم بهتر میشه

ترم یکه عادت ندارم وقتی بگذره بهتر میشه

ترم دو طولانی و سخت و واحدام سنگین بود برم ترم سه بهتر میشه

ترم سه ام و همچنان چون خر در گل مانده و میگم علوم پایه بگذره بهتر میشه

دروغ چرا؟ 

خودمم میدونم دارم خودمو گول میزنم

هیچم قرار نیست بهتر شه

فقط مثل اون غورباقه که یواش یواش ظرفش رو گرم میکنن دارم خودمو عادت میدم به این زندگی کوفتی

به این گندی که دارم توش دست و پا میزنم

که دووم بیارم

که زنده بمونم

همین


هنو لباسایی که قبل از عید از خوابگاه آوردم که بشورم نشستم و تو کیسه در معرض گندیدنه

اتو متو که کلا هیچی

چمدونم ولو وسط اتاقه با کتابایی که مثل خر فقط زحمت حمالیش رو کشیدم و دست و دلم به بستن چمدون و جمع کردن وسایلم نمیره

یه سری کار کامپیوتری هم دارم که چون لب تاب ندارم باید تا فردا تو خونه انجامش بدم و دهنم سرویسه نمیدونم برسم یا نه

باید برم حموم و موهامم خودم کوتاه کنم چون یه ماه پیش که رفتم آرایشگاه رید توش و مراسم اپیلاسیون و پشم زنی هم مونده :/

بعده عید هر هفته امتحان گذاشتن

و شنبه هام دوتا و یکشنبه ها یه پرسش داریم

چهارشنبه هم یه کوییز داریم که نگم براتون

ولی من کلا تو این تعطیلات شاخ غولو شدم و فقط یه جلسه بیو خوندم :/

کلاس موسیقی هم دارم و سازم رو نیاوردم و طبیعتا هیچی تمرین نکردم و برگردم دچار جراحات فراوان در فلان ناحیه میشم چون به خیال خام استادم من کل عید رو باید تمرین کرده باشم

اعصابم هم خورده از دانشگاه بخاطر یه سری مسائل میدونم برگردم ماجراها داریم

دچار افسردگی دم رفتن هم شدم دلم میخواد یکیو جرو وا جر کنم ولی هیشکی پا رو دمم نمیذاره

فقط الان رفتم یکم ریدم به ل و دوستان دلم خنک شد


یادتونه گفتم موقع ثبت نام دانشگام بابام آبرو ریزی کرده و زیر انداز پهن کرد وسط محوطه و پیک نیک و چایی با کتری داغونه و. ‍♀️

گویا روزی که بابا اینا رفتن تهران خونه افرا اینا ورداشته اینو واسشون با افتخار تمام تعریف کرده

الان که افرا اینا ناهار مهمون مون بودن شوهرش نشست کلی سوژه م کرد :/

عن آقا میگه بیام دانشگاه چوب و هیزم بیارم اون وسط یه آتیش درست کنیم یه چای بذاریم و. 


یکی نیست بگه خو پدر من آپولو که هوا نکردی میری شاهکاراتو با افتخار واسه اینو اون تعریف میکنی



پی نوشت: تازه بابام خوب بود

امسال موقع ثبت نام ورودی ها

بابای یکی از بچه ها ورداشته بود کت و پیرهن و شلوارش رو آویزون کرده بود به شاخه یکی از درختای دانشگاه

با زیرپوش و زیر شلواری یه زیر انداز انداخته بود نشسته بود زیر سایه یه درخت صفا میکرد

کلا محوطه دانشگاه ما جوریه که ملت یه احساس راحتی خاص توش دارن‍♀️


اگه بدونین چه ی ازم پاره شد تا به اتوبوس رسیدم

می دونم بی ادبیه اما واقعا برای بیانش لازم بود همین کلمه رو به کار ببرم

یارو راننده و تعاونی تلفن بر نمی داشتن

دیر رسیدیم

با بابام دعوام شد ریدیم به هم

تو ترمینال مثه خر بدو بدو می کردیم

قلبم اومده بود تو دهنم چون اگه جا می موندم بابام جرم می داد

القصه الان تو اتوبوس در خدمت تونم

با یه کفش مجلسی کثیف و خاکی که زیرش جوراب اسپورت پوشیدم :/

تازه شلوار پامم شسته بودم خشک نشده خیس خیس پامه

تا اونجا سردیم نکنه نشاشم تو اتوبوس صلوات :/

رنگشم نمیدونم چرا رفته ☹️




پی نوشت:میدونین از چی میسوزم

این همه تو عید خودمو پاره کردم پوستم صاف و قشنگ شه

الان انقدر حرص خوردم احتمالا جوش بزنم ریده شه مینش :(


ه اومد گفت که سر اون کلاسه که پیچوندم چی شده

گفت استاد بهش گفته یکی میخواسته برات حضور بزنه ولی من که تو رو میشناسم ه (آخه ه نمایندشه و من انقدر اسکلم که خواستم واسه نماینده ش که هزار بار دیدتش حضور بزنم‍♀️)

بچه ها گفتن دستشم گذاشته رو عینکش یکم دنبالت گشته که نبودی

حالا به هرکی میرسم میگم

شنیدم ریدم :)



پی نوشت:به عنم

خاطره میشه واسه بچه م تعریفش میکنم که چطور وقتی یه چس ترم بودم، استاد فوق تخصص مونو اسکل کردم :) 


میرم پست هاتونو میخونم ببینم کجاها کامنت دادم ببینم تایید شده یا نه

یادم نمیاد

شانسی یه پست باز میکنم می بینم عه اینجام که کامنت گذاشتم

خلاصه که نارنج آایمر گرفته

چیزی گفتین جواب ندادم به دل نگیرین

چون یادم نبوده که باید جواب بدم :دی



در حالی که تا چند دقیقه دیگه کلاس مون شروع میشه
من اومدم رو تختم لش کردم واستون پست میذارم
چون هفته پیش خواستم الکی واسه ه حضور بزنم که استادم فهمید
تا اینجاش که به تخمکمه و دروغ گفتم و لو رفتم دیگه
آدم که نکشتم
اما گند کار اونجایی در اومد که زنگ زدم به ه خبر فتحمو براش بگم
داشتم با آب و تاب قضیه رو واسه ه میگفتم که بچه ها بهم گفتن برنگرد گازشو بگیر برو استاد پشت سرته و شنیده :/
ل گفت بد نگات کرد و رفت سمت ماشینش
الانم من غایب شدم که قیافه م یادش بره گندم رو جمع کنم


پی نوشت:ولی خداییش ه ارزشش رو نداره که انقدر مرام واسش به خرج میدما
اما نمیدونم چرا بازم به خرج میدم
نه تشکری نه چیزی
طلبکارم بود
انگار نه انگار به خاطر اون به *ا رفتم

خب از ه گفته بودم براتون

که وقتی تنهاس میاد با من

و وقتی اون دوتا دوستش رو می بینه کلا میذاره میره

تصمیمم این شد که ولش کنم هر غلطی خواست بکنه

گفتم خب هر وقت خواست با همیم هر وقتم نخواست بره سی خودش

دیگه م بد اخلاقی و اخم و تخم نکردم

چند شب پیشا اومد گفت میخواد واسه یکی از اون دوستاش تولد بگیره

اولش قرار بود کلی باشه و منم دعوت کرد

نمیخواستم برم و پیچوندم و در نهایت طی یه سری صحبت قرار شد خصوصی دو سه نفری تولد بگیرن

بهم گفت کاش تو هم میومدی :/

گفتم نه درست نیست من بیام شما ها باهم صمیمی هستین و اینا من چرا بیام

خلاصه که تو کار این بشر موندم

وقتی باهاشی می پیچونتت

وقتی دوری میکنی که خوش باشه با دوستاش میگه کاش تو هم میومدی ‍♀️

خلاصه من که تصمیم خودمو گرفته بودم و تمام



گذشت تا تازگیا یکی از دوستاش رل زد

دختره خوشش نمیاد دیگه پسره با ه بگرده

یه جورایی از هم دور شون کرد

الان فقط یکی دیگه شون مونده که اکثرا نیست و باز ل میاد می چپه ور دل خودم

حتی یه روز داشتم می رفتم بیرون

شنیدم که صدام کرد و همون موقع اتوبوس اومد و زدم به نشنیدن و رفتم سوار شدم

دیدم بدو بدو دنبال من اومد تو اتوبوس که کجا می ری و راه افتاد دنبالم اومد

خنده م گرفته بود راستش

قبلا ها احساس می کردم آشغالم

هروقت میخواد پرتم میکنه و هر وقت میخواد دوباره برم میداره

اما الان دور وایمیسم

هر وقت بخواد خودش میاد سمتم و هر وقت نخواد میره

الان فرقش با اون موقع اینه که خودشه که داره پاس کاری میشه نه من

و بسی خرسندم از این بابت


اگه تو خونه گرم و نرم تون نشستین و شب میتونین با آرامش بخوابین

بدونین یه گوشه ی این خراب شده

یه دختره ی بدبخت هست که فردا دوتا اختصاصی باهم امتحان داره و باید تا صبح بیدار بمونه

و از بی شامی و گشنگی هم افتاده به سق زدن بیسکوئیت هایی که تو پک های اتوبوس بهش دادن :/



پی نوشت: بدتر از همه ی اینام ل ای که امشب قفلی زده به رو مخ من رژه رفتن و الاناس که برم جرررش بدم :/

(سبزا منم )



دلم گرفته

به یکی از دوستام زنگ زدم

با تعجب میگه چطور شده زنگ زدی

میگم دلم برات تنگ شده بود

بیشتر تعجب می کنه

بهم میگه پیش دوست پسرشه و قطع میکنم

به این فکر میکنم که در نظر بقیه چقدر بی رحم و دل سنگم



به یکی دیگه زنگ می زنم

خاموشه

میرم تلگرام

می بینم چت هامونو پاک کرده :/



الانم غمبرک زدم پای گوشیم

پیش ل

می پرسه خوبی؟

میگم آره

میگم زدی تو برق؟

میگم نه

می خنده میگه آها از برق در آوردی

میگم اصلا تو برق نبود که بخوام در بیارم


سخته قبولش

اما همین ل که الان باهم  نسبتا سر سنگینیم

همین ل که انقدر باهم ناسازگاریم

همین ل که تازه از یه دعوا باهم بیرون اومدیم و حتی شاید هنوزم کامل بیرون نیومدیم

تنها کسیه که برام مونده

و چقدر سخته اعتراف بهش


صبح پاشدیم اومدیم عملی فیزیو

تست قند خون ناشتا دادیم

الان رو یه نیمکت یه جای دنج تو محوطه نشستم

درحالی که طلوع قمیشی رو گوش میدم

دارم به راهی که رفتم فکر میکنم


(ل اومد بقیه ش بعدا میگم)



این دفعه رو به نظرم اشتباه نکردم

حداقل خودم اینطور فکر میکنم که برخلاف همیشه راهو کج نرفتم

اما گیر آدمای اشتباه افتادم

حالام از اینجا رونده و از اونجا مونده

دیشب سر یه موضوع مسخره

که اون موقع واسه من بزرگ ترین بحران جهان بود غم عالم ریخت به دلم

دلم گریه میخواست ولی نذاشتم

نذاشتم به خاطرش اشک بریزم

بیخیال امتحان سر و گردن شنبه

هندزفری رو چپوندم تو گوشم و قفلی زدم رو همین آهنگه

میدونم ته داره

میدونم تهش میرسه

میدونم تموم میشه

فقط دعا میکنم هرچه زود تر از این برزخ در بیام



پی نوشت:فک می کردم طولانی تر بشه

اما اصلا حس نوشتن ندارم

شایدم نمیخوام با ثبتش بیشتر از این بهش دامن بزنم


این غذای شخمی رو می بینین؟


ناهار امروز منه که قبل از رفتن به کلاس موسیقی گرفتم و الان خسته و کوفته و لش برگشتم باید بخورمش

ظرف تمیز نداشتیم

باسن و وقت شستنم نداشتم

بنابراین طبق روال این چند روز تو به بار مصرف گرفتم و با چنگال میخورم و استرس آناتومی رو میکشم

واسه اینکه نیوفتم باید هر سه ساعت یه جلسه بخونم که جمعه شب یه دورم تموم شه

اونم با استادی که میگن واسه پاس شدن درسش دو دور نخونده نباید بری سر جلسه

اعصابمم ریده

افسرده م شدم

دلم میخواد فقط بیوفتم رو تختم و فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم

ولی از اونجایی که فکرام چندان جالب نیستن و احتمال ب*ایی بیشتر میره

همین بهتر که تا خرخره تو سر و گردن غرق شم و دیگه فرصت فکر کردن نداشته باشم


پی نوشت: تازه پولای تو کارتم باز طبق معمول به ته ماه نرسیده ته کشید و موندم تا بیست و پنجم چه گلی بگیرم به سرم :(


اگه تا دوشنبه از این هفته ی شخمی زنده و سربلند بیرون اومدم میام مینویسم واستون


 برنامه چیه؟ 


فردا پرسش اون استاد مَرده که انگار دائم اله و هی پاچه می گیره + کنفرانس که تا چند دقیقه پیش مشغول درست کردن پاورش بودم و خودشو هنوز حفظ نیستم


چهارشنبه:کوییز آناتومی سر و گردن


پنج شنبه:کلاس موسیقی که هیچی تمرین نکردم و کلی نت واسه حفظ کردن دارم


شنبه:پرسش اون استاده که جلسه قبل شاکی شدم گفتم من داوطلب بودم چرا ازم نپرسیدی اونم واسم شاخ و شونه کشید گفت هفته بعد حتما ازت می پرسم و منم پر رو پرو زل زدم تو چشاش و گفتم بپرس من که خودم باز داوطلب میشم و الان فهمیدم گوهی خوردم بس عظیم +کلاس عملی و پرسش سر و گردن


دوشنبه: امتحان میان ترم نورو که یه فصل خوندم تا الان و رسما ریدم به خودم و موندم چه گوهی بخورم :/


اممممم خب امشب یه کار هیجان انگیز کنیم
یه خواسته یا یه سوال اگه داشته باشین رو جواب میدم
یعنی سعی میکنم
حالا هر چقدرم نا معقول :دی
در دیوانگی محض اینا رو می نویسم و میرم میخوابم
امیدورام وقتی بیدار میشم هنوز همینقدر دیوانه باشم که حرفمو عملی کنم

چرا تو این دانشگاه کوفتی یه جایی نیست که وقتی اینجور وقتا وسط محوطه می ماسم برم بشینم یه دل سیر گریه کنم و تمام؟ 


پی نوشت:امتحان غدد رو حتی از  تنبل ترین بچه های کلاسم کمتر خوندم

فرداس و همچنان توانایی خوندن ندارم

دم امتحانا چه خاکی به سرم بریزم با دست و دلی که به خوندن نمیره؟ 


خوابگاه یعنی اینجا که دلت گرفته و غم عالم به دلته

اتاقت رو به روی آشپز خونه س

یکی هم در حین ظرف شستن کجا باید برم یه دنیا خاطره ت رو گذاشته :(

خودم شهاب تیام گذاشته بودم روبه راه شم، که اومدن شستن بردنش



پی نوشت:یکم محض رضای خدا درس بخونم بعدش میام کامنت ها رو می جوابم


چهار شنبه امتحان غدد داریم هیچ نخوندم واصلا دست و دلم به جزوه :دی نمیره

دلم یه لباس یا مانتو جدید میخواد اما پول ندارم

شام امشب سالاد الویه س با حلیم

حالا من که روزه نیستم ولی آخه نامسلمونا یعنی واقعا انتظار دارین ملت شریف روزه دار با سالاد الویه افطار کنن؟ اف بر شما باد

پریشب که شام نخوردم

دیروزم که نهار نخوردم

دیشبم شام فقط دو ملاقه سوپ خوردم و فیله و قارچم رو گذاشتم واسه نهار امروز

اما باسنش رو نداشتم بذارمش تو یخچال خراب شد بو سگ مرده میداد

باسن پا شدن و سحری گرفتنم نداشتم

اینه که نهار رو نون پنیر خیار گوجه خوردم

شامم که این

حلیم رو که دوس ندارم

سالاد الویه م ناموسا حسش نیست

نمیرم از گشنگی :(

دلم پیتزا میخواد ولی مایه تیله یخ

نه که کاملا یخ

اما خب باید پول دو سر بلیط و یکمم واسه ته جیبم بذارم دیگه

اینه که واسه اینکه بلای قبل از عید به سرم نیاد و کاملا بی پول نشم جرئت خرج کردن یه هزار تومنی هم ندارم

تازه کادوی تولد یکی از بچه هام مونده و موندم چه خاکی بریزم مینه سرم


خاک تو سرم واقعا

اگه همون سال اول تربیت معلم رفته بودم جدای از اینکه تو دانشجوییم هم حقوق داشتم

و باسنم زیر فشار درسا دچار جراحت نمی شد

الان دیگه تقریبا درسم هم تموم شده بود و از مهر می رفتم که تو مدرسه بزنم تو سر و کله بچه های مردم

تازه چه بسا با توجه به جو رو هوا قاپیدن تربیت معلمی های گرامی الان یه شکمم حامله می بودم :دی

اما الان چی؟ یه نارنج بدبختِ گشنه ی تنهای افسرده

با یه جزوه ی غددِ نفهمِ در کله نرو

با یه آلرژی مسخره که دماغش بیس چاری آویزون یا کیپه و سرفه های اعصاب خورد کن

که داره فک میکنه الان چه جوری شکمش رو سیر کنه :/



پی نوشت1:دارم به این فکر میکنم که بقیه فکر می کنن من چه زندگی ایده آلی دارم

حتی مامان بابام

زنگ میزنن و میگن حالا دل بذار واسه خودت پول خرج کن خسیس بازی درنیاری همه ش رو جمع کنی

دیگه بندگان خدا نمیدونن کار اصلا به جمع کردن و پس انداز نمی کشه که هیچ یه هفته آخر به گدایی نیوفتم باید کلامم بندازم هوا

یا ملت فکر میکنن از روی خوشیه که از بعده تعطیلات عید خونه نرفتم

یا فکر میکنن ما الان داریم چه درسایی رو با عشق میخونیم و درحال تحقیق و آزمایش و . 

نمیدونن که همه ش پیچوندنه و جیم زدن و جزوه نشخوار کردن

چند تا از بچه هامون که جزو تنبلای کلاسن و یکی درمیون میوفتن درسا رو

یه پیج زدن واسه انگیزه دادن به کنکوریا و حقیقتش رو بخوام بگم پز دادن و تو چشم بقیه فرو کردن رشته شون

عکسای لاکچری از رفرنس ها و نتر و یه فنجون قهوه و سگی که کنار دست شونه

یا ست کردن قاب گوشی با رنگ دسته گل و جلد فلان کتاب

پز دادن از نورو خوندن و نشون دادن عکس از صفحه تبلت و. 

دلم میخواد بگم آخه نامسلمونا واقعا حقیقت اینه؟ جدی اینه حقیقت؟ 

میخواین یه عکس از تختم که روش پر از برگه های جزوه و جامدادی و لباس و خوراکی و کیف و روپوش و لاتکس و هزار کوفت و زهر مار دیگه س بفرستم تا بفهمین من چند شب بطری آب معدنی به بغل میخوابیدم چون توانایی پرت کردنش رو نداشتم؟

حالا شاید بگین مثلا پرت کردن یه بطری یا تمیز کردن یه تخت چقدر زمان می بره؟

واسه من خیلی

به اندازه ای که کلاس صبح رو خواب نمونم و استاد عوضیم که هشت صبح حضور غیاب می کنه غیبتم رو نزنه

به اندازه ای که وقتی لش از دانشگاه میام بتونم دو دقیقه بیشتر بخوابم

چون فقط مشکل هم تخت نیست

تخته

کمده

یخچاله

میزی که گوه برش داشته س

ظرفای تلمبار شده س اونقدری که دیگه ظرف تمیزی نمونه و تو یه بار مصرف غذا میخورم

خلاصه که هر وقت عکسای چیتان فیتان اینا رو می بینم

که با وقاحت عکس از رفرنس های جینگولی میذارن درحالی که خودشون جزوه رو هم نصفه میخونن

دلم میخواد رو عکسا بالا بیارم

یه عکس از خوده ژولیده و جزوه ها و برگه های ژولیده ترم بذارم و بگم حقیقت اینه عوضیا

حقیقت منی ام که چند روزه یه غذای درست حسابی نخورده

نه تو با اون فنجون قهوه ی قلبی دستت و جورابای رنگی پات و سگ تو بقلت که یه نتر هم رو پاشه



پی نوشت 2:سلطان پیوند گودرز به شقایق فقط خودم

از بی پولی و گشنگی به کجا رسیدما


در طی یک اقدام انقلابی و انتحاری ییهو تصمیم به مهمانی گرفتن گرفتم

رفتم تو سایت دیدم دقیقا الان وسط زمانشم و اگه قراره اقدام کنم باید همین روزا اقدام کنم

نمیدونم شاید قسمت بوده که من الان یادش بیوفتم، الان که وقتشه

نه مثلا یه هفته دیگه که زمانش تموم شده باشه

و خب بنا به عادت شخمیم که همیشه از هرچی یه نشونه درمیارم از اینم یه نشونه در آوردم و به فال نیک گرفتمش


اومدم خونه رفتم رو ترازو و گرخیدم

از بعده تعطیلات تا الان حدود چهار کیلو کم کردم

و منه هشتاد کیلویی دوران کنکور الان شصت و پنج کیلوئه

یه نگاه به مچ دستم میکنم و یهو از لاغریش تعجب میکنم

امتحان میکنم می بینم دور مچم رو کامل با انگشتام میتونم بگیرم

درحالی که قبلا نمی شد :/

فک کنم تا آخر درسم چهل کیلو شم :/


چند روزه که بی سحری روزه میگیرم

افطارم چیز خاصی نمی خورم

فشار امتحانام بود که با شکم گشنه باید خر می زدم

امروزم که عملی سر و گردن رو دادیم و خلاص

سر کاداور اومدم قیچی رو بلند کنم که مطمئن شم عصب لینگوآله

یهو زارت عصبه برید و نوکش کنده شد

گفتم چه کنم چه نکنم دیدم نمیتونم خودم درستش کنم و نفر بعدی بیاد عنش در میاد و می فهمن

این شد که مثل بچه آدم خودم خودمو لو دادم

استاده سگ اخلاق مونم اومد بهم توپید و رفت

روز قبلشم یه جمجمه زده بودم زمین پوده بودم که البته نذاشتم کسی بفهمه

خلاصه که چپر چلاق شدم رفت پی کارش :(


غروب رسیدم
یه چرت زدم و شب بیدار شدم دیگه خوابم نبرد تا الان
انتظار داشتم یه کله تا صبح بخوابما چون دیشبم حدود 5 صبح خوابیدم
می خواستم زود بخوابم که فردا سرحال برم کتابخونه ها
حالا مگه خوابم می بره
گفتم یکم درس بخونم به این صورت :


همه چی خوبه
هوا عالی
فقط این هم اتاقیم انگار تو باسنش آتیش روشن می کنن انقدر گرمشه
والا منم گر ولی خو وقتی هوای بیرون گرمه تو هی بیای درو پنجره هم باز کنی مگه فایده داره؟
انگار یاسین تو گوش خر می خونم
هی میگم کره خر درو باز نذار پنجره باز کن که توری داره حالیش نیس
الان منم و لامپ روشن و پشه هایی که دور سرم ویز ویز میکنن :/
لامپ رو خاموش کردم و در سالن رو باز گذاشتم ببینم این عوضیا میرن من یکم بزنم تو سر این جزوه ها


پی نوشت:چند بار بابت باز گذاشتن در بهش تذکر دادم حالیش نیست
امروزم یه گنجشک اومد تو اتاق :/
هی میگم جک و جونور میاد نکن
دو تا پنجره داریم اونا رو باز کن دیگه چیکار به در تراس داری
بخواد خنک شه با دوتا پنجره هم میشه
ولی چیزخله نمی فهمه
شیطونه میگه برم پنجره رم ببندم بخار پز شه دلم خنک شه ها
حیف که خودمم گرمم میشه
ولی باز بخواد از این زبون نفهم بازیا دربیاره گرمی رو به جون می خرم و شبا در و پنجره همه رو می بندم تا به پنجره ی تنها راضی شه از خداشم باشه

با یکی از بچه هامون تو اینستا در مورد یه چی حرف می زدم

رفتم حموم برگشتم

اینستام ریده

پیامای طرف اومده ولی نمیشه ببینم و جواب بدم

با طرفم رودروایسی دارم موندم چه کنم

فاک‍♀️

قبلا هم اینجور شده بود

بعده یه روز درست میشه

الان میگه این یارو چه بی شعوریه ها :/



بعدا نوشت:درستش کردم✌️


یکم از گشادیم رو کنار گذاشتم رفتم شلوارامو شستم و انداختم تو لباس شویی(یه نمه وسواسی ام و اول با دست شستم شون) 

شلوار جین روشنمو که بار اوله می شورمش و نوعه با شلوار مشکیام انداختم

توکل بر خدا رو همه شون مشکین شوی ریختم :/

امیدوارم شلواره به فاک نره ☹️

یعنی من اونقدر گشادم که حاضرم ریسک به فنا رفتن شلوار دلبرمو به جون بخرم ولی جدا جدا نشورم :/


انقدر کار دارم که ترجیح میدم بخوابم

خب ملحفه م رو نشورم و نبرم چی میشه؟ 

شلوارامم همین طور، با اون یکی دو تای دیگه سر می کنم دیگه

چمدونمم صبح می بندم

جزوه ها رو هم فردا قبله رفتن چاپ می کنم

حمومم یهو میذارم وقتی رسیدم خوابگاه می رم دیگه چه کاریه تو اتوبوس باز بوی راه بگیرم

هان؟



پی نوشت:از درسامم نگم براتون که اسمش بیاد جیغ می کشم‍♀️


یکی از تفریحاتی که باهاش شبای خوابگاه رو سر میکنیم
بحث در مورد ترقوه هامونه
یکی از بچه هامون خیلی در این زمینه ادعاش میشه و اونقدر این ترقوه شو کرده تو چشمم مون که اسمش رو گذاشتیم کلاویکلو(کلاویکل یعنی همون ترقوه)
الان که چو اومده بود تا منو دید گفت چه لاغر شدی و منم طبق معمول بعد از شنیدن این حرف رفتم جلو آینه یکم برا خودم ذوق کردم
الان بازم به مامان گفت نارنج چه لاغر شده و من بازم یواشکی پریدم جلو آینه
آمااااا
این دفعه یهو چشمم افتاد به ترقوه هام گفتم ژووون بابا ترقوه هامم بیرون افتاده
این سری رفتم خوابگاه یه لباس ی بپوشم برم ترقوه مو بکنم تو چشم ملت فک نکنن فقط خودشون ترقوه دارن
ینی ببین ما از ترک دیوارم واسه خودمون سوژه در میاریما
ترقوه آخه‍♀️

دیدم حیفه بچه های منو ندیده از دنیا برین :دی

معرفی می کنم از راست به چپ:خجسته، اردشیر، سایان


لوکیشن عکس :خوابگاه


البته الان آوردم شون خونه که مامان بابام با نوه هاشون آشنا شن

دیگه وقت نگه داری و اینا رم ندارم همینجا میذارمشون

البته که الان بزرگ تر شدن و خجسته داره بچه هاشو میزاد اردشیرم دیگه عیال وار شده واس خودش


یه کانالی هست روسری و کیف های ست و سنتی داره

ده درصد آف زده

مامان گفت یه کیف ازش سفارش بده

گفتم من پولی ندارم که بخوام باهاش بخرم اگه میخوای که واسه تو سفارش بدم

گفت چیه از همین الان افتادی به روغن سوزی؟

گفتم آره دیگه پس چی پولی ندارم

والا

حالا من هی هیچی نمی گم اینا فک می کنن من سر گنج نشستم

اون دو قرون پول به کجای من می رسه آخه؟

آره شاید اگه پارسال بود می شد باهاش خدایی کرد

ولی الان به زووووور می تونم دخل و خرجم رو یکی کنم

مثل این ماه هم اگه قرار باشه بلیطی چیزی بگیرم که دیگه هیچی :/



پی نوشت 1:همینجوری برگشتم گفتم بلیط گرون شده و اینا

بابا گفت پول بلیطت رو میدم

گفتم نمیخوام

که فک نکنه واسه اینکه پولو بده گفتم

اگر هم بده پسش میدم

من که آب از سرم گذشته این یه قرون دوزار به چه کارم میاد

وقتی جوونیم تو بی پولی و چه کنم چه نکنم می گذره



پی نوشت 2:واقعا این لب تاب نداشتنه داشت اذیتم می کرد

واسه اسلاید و تحقیق و فیلمای عملی و. همه ش آویزون این و اون بودم واسه گرفتن لب تاب شون باید گردن کج می کردم

امشب لا به لای حرفامون پروندم که واسه ترم بعد لب تاب می خوام

مامان گفت بابات پول نداره و اینا

یهو بابام بتمن طور پرید وسط و گفت می خره

منو میگی


جمعه بر میگردم شهر دانشجویی
درسامون پاره کننده س و تو خونه نمیخونم
برم اونجا که حداقل برم کتابخونه دانشگاه
رفتم غذا رزرو کنم
پول تو کارت تغذیه م نبود
خواستم شارژش کنم
گفتم اول برم بلیطمو بگیرم بعد هرچقدر پول برام موند باهاش کارت شارژ کنم
دیدم چهل تومن تو یه کارتمه
هشت تومن تو یه کارت دیگم
یعنی اگه  بانک ها بهم رخصت میدادن و اجازه انتقال کل پولا رو به یه کارت می دادن
میتونستم باهاش فقط بلیط بگیرم :/
گفتم وات تو دو وات نات تو دو؟ 
خواستم یه جور به بابا بفهمونم پول بلیطم رو بده روم نشد
یهو یاد هشتاد فاکینگ تومنی افتادم که بابا اول هفته گفت بابت سهام عدالت به حساب بانک ملیم ریخته
خوجال به بابا گفتم بابا برو پایین کارت بانک ملیمو ببر از خودپرداز اون هشتاد تومنه رو انتقال بده به کارت اصلیم
گفت نمیخوای بابا ولش کن همونجا بمونه دیگه چیکارش داری(حالا مونده بودم چطور بهش بفهمونم از بی پولی لنگ همون هشتاد فاکینگ تومنم☹️ )
هیچی دیگه یادم افتاد رمز دوم که دارم
رو گوشیمم که اپ دارم
بذار برم ببینم اصلا پولی ریخته یا نه که گل بگیرم مینه سرم :/
رفتم دیدم ژان ژان پول هست
گفتم یهو با گوشیم انتقالش بدم دیگه(مغزم کار نمی کرد ولی الان که فکر می کنم خو چه نیازی به انتقال بود اصلا، از بی پولی مغزم فاکیده ها)


خلاصه ش کنم
با اون هشتاد تومن ژووووون کل مشکلاتم حل شد
و زندگیم زیر و رو شد
هم بلیط میگیرم
هم کارت تغذیه مو شارژ میکنم
هم تهش یه چی می مونه باهاش واسه خودم قا قا لیلی بگیرم

اصلا شما سطح انتظار و دغدغه دانشجوی مملکت رو ببین و حال کن
با هشتاد تومن زندگیم زیر و رو میشه و نارنجیه دپرس و افسرده میره و یه نارنجی خوجال که قرررر تو کمرش فراوونه میاد :)


پی نوشت 1:فطریه شما را با کمال میل پذیرا هسدیم

پی نوشت 2:یه روز که خیلی دور نیست بالاخره پول دار میشم و از این روزا فقط رو سیاهی شون می مونه ✌️

پی نوشت 3:همیشه بی پولیم به مو رسیده ولی پاره نشده
این اگه لطف و رحمت ویژه خداوندی چیست پس چیه؟ :دی

اگه به مقدار کافی نخوابم نمیتونم درس بخونم

حالا صبح که زود پاشدم

تا شبم به زور خودمو بیدار نگه داشتم

دوغم خوردم

ولی هرکار میکنم این خوده خرم الان که باید بخوابه نمی خوابه

هی هم دارم آلارم فردام رو متناسب با ساعت خوابم عقب می برم

ولی باز خواب به خواب نمی رم :/


آممممااااا

این آخرین باره

دیگه میخوام اولتیماتوم بدم

هی یارو

بهت هشدار میدم دیگه آلارم رو عقب نمی برم

هرچقدر دیر تر بخوابی از طول خوابت زدی

فردا مثه چی باس جون بدی

حالا دیگه خوددانی


هم اتاقی قبلیم فارغ‌التحصیل شده ولی هنو اتاقشو تحویل نداده و یه جورایی هنوز هم اتاقی مونه

دیشب گفت امروز میخواد بیاد اینجا

گفتم حتما کار داره واسه یه شب میاد دیگه

الان اومدم می بینم ساک آورده با خودش

یا بسم ا. 

معلوم نی چقدر میخواد اینجا بمونه وروره جادو

انقدرم ور میزنه ها

دم امتحانی حوصله چرت و پرت گفتناشو ندارم

نمیدونم چرا هرچی عتیقه س به پست من میخوره و دیگه بیرونم نمی کشه :/

بابا دختر جمع کن گمشو برو دیگه

همه هم دوره ای هات طرح شونو دارن میرن

تو هنو میای اینجا تلپ می شی بالا سر من‍♀️



بعدا نوشت:باهاش یه چاق سلامتی کردم دیدم داره خیز برمیداره سمت منبر

درسو بهونه کردم اومدم اتاق مطالعه زیر زمین به صرف فیزیو عصب


چشم نزنم دارم تراکتوری می خونم

هرچند از چند جهت پاره شدم ولی دارم درو می کنم درسا رو


پی نوشت 1:البته نه در اون حد هاااا که همه رو تمیز درو کنم

شه درو می کنم که چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاد

همین سر و گردن و فیزیو و بیو و نورو رو تا یه حدی جمع کنم تو یه هفته هنر کردم



پی نوشت2:یه دختر پسره م میز کناریمن مثلا اومدن درس بخونن(ارواح عمه شون)

رو میزشون به اندازه یه رستوران یا کافه رفتن ما خوراکی هست :/

هی این به اون تعارف می کنه

هی اون به این تعارف می کنه

هیییی نارنج

تکرار غریبانه سینگلی ات چگونه گذشت :(


صبح ساعت ده با هزار ضرب و زور بیدار شدم لشمو بردم کتابخونه

یکم خوندم یک اومدم ناهار خوردم دوباره برگشتم کتابخونه تا پنج

حوصله م سر رفته بود واسه عوض شدن حال و هوام گفتم برم یه خرده بگردم

پنج پریدم تو سرویس بی هدف یه جا همینجوری پیاده شدم تو راه دوتا سمبوسه خریدم با خودم بیارم خوابگاه

از نزدیک باغ کتابم رد شدم خواستم سر خرو کج کنم و برم توش بعد به خودم یاداوری کردم پول مول نداری بدبخ این شد که بیخیالش شدم و رفتم یه بستنی توت فرنگی خریدم و سوار اتوبوس واحد برگشتم خوابگاه

سمبوسه رو در آوردم

کیفم انقد بو سمبوسه میده که نگو :/

حالام انقد خوابم میاااااد که بازم نگو

ولی مجبورم تا شب بیدار بمونم که شب زود بخوابم و فردا صبح زود باز سر خرو کج کنم سمت کتابخونه

اینه که نشستم تو تختم پرده هاشم انداختم لامپشم روشن کردم دارم با نتر خودمو سرگرم می کنم به امید اینکه این آخررررین روزای آناتومی خوندنم باشه


یه بارم بین شوخی ها و مسخره بازیامون
رفتم بالا منبر و از یه گروه که ه توش بود سوژه می کشیدم بیرون
ییهو برگشتم به یه پسره یه چیز تستیسی نسبت دادم
الان اون پسره شده دوس پسر ه ‍♀️
حالا ه هم هی میاد میگه برم بهش بگم چی در موردش می گفتی


حالا من که میدونم آخرش دهنِ لقش بند نمیشه و میره میگه و البته که به تخمکمه (البته اگه فرررض کنیم که تا الان نگفته ) 
اما پند شه واسه شما که حتی جلو دوست صمیمی هاتونم جنس مخالف رو سوژه نکنین
رل زدن شون از آنچه که در خواب نمی دیدید نزدیک تر است

خوابیدم تا یک ظهر
یک پاشدم نهار خوردم دو رفتم کتابخونه تا پنج
تقریبا دو جلسه فیزیو عصب خوندم
کولر روشن بود آی خنک بود آی حال کردم
دیگه پنج کتابخونه تعطیل شد اومدم خوابگاه
جههههننننم واقعی
انقدرم این دختره در رو باز کرد و من بستمش دیگه تستیسش رو نداره بازش کنه الان به باز کردن پنجره بالا سرش اکتفا کرد
آخه صبحم با صدای پر زدن تو فضای تختم بیدار شدم
دختره م بیدار شد فک کرده بود زیر تختم دارم بایه چی ور میرم که صدا داده
من میگفتم پرنده تو اتاقه
اون میگفت نه حتما صداش از بیرونه
یهو یه صدای جیک اومد
گفتم میشه از بالا یه نگاه به تخت بالایی من کنی
نگاه کرد دید یه گنجشک چپیده اونجا :/
پد سگ از دیروز ظهر که اومده بود، نرفته بود بیرون
هیچی دیگه جیغ و ویغ کنان از اتاق رفتم بیرون و دختره رو انداختم به جون گنجشکه
هی میگفت ولش کن میره یا درو باز بذار میره
پامو کردم تو یه کفش که نهههه بگیرش
آخرم گرفت انداختش بیرون منم اومدم تو خوابیدم
ظهر پا شدم دیدم باز درو باز گذاشته بود بستمش دیگه از اون موقع باز نکرده


پی نوشت1: تا فردا باید دو جلسه انا و یه جلسه فیزیو عصب و یکی دوتا بیو بخونم و رسما پاره م :/

پی نوشت 2: یکی از بزرگترین تجربیاتم تا الان اینه که تو خوابگاه زبون دراز و خود رای نباشی باختی
این چرت و پرتا مثل کنار اومدن و ساختن و مدارا با بقیه رو هم جمع کنین بریزین دور حالمون به هم خورد
تا یه کوچولو کنار بیای یهو میبینی خر شدی داری به یه لشگر سواری می دی

این هم اتاقی قبلیم اومده واسه کارای تسویه‌حساب و اینا

فک کردم آدم شده باشه وقتی میاد

ولی هنوز همون خریه که بود

وررررااااج

از دستش تو این گرما حتی روزا میرم زیر تختم و پرده رو میندازم

می بینه میرم اون زیر با چراغ مطالعه درس میخونما

باز میاد صدام میکنه نارنج

میگم بله

میگه داری درس میخونی؟ 

میگم آره

بعد شروع میکنه به گفتن چیزی که میخواد و منم درحالی که سرم رو از پرده بیرون آوردم و با بی علاقگی به حرفش گوش میدم و تند تند هم بر می گردم پشت پرده و باز ادامه میده و باز مجبور میشم بیام بیرون :/

بعد حالا حرفاش چیه؟

یه بار گفت نارنج

گفتم بله

گفت درس می خونی؟

گفتم آره

بعد بی توجه به اینکه گفتم آره درس میخونم ادامه داد دیدی مانتو های الان چقدر بی خودن؟

بعد یه ساعت در مورد مانتو سخن پراکنی می کنه

منم الان واقعا وضعیتم جوریه که اگه درس نخونم قشنگ تو امتحانا جر می خورم و شاید بیوفتم اصلا

خلاصه هر وقت هست هی رو مخ من راه میره هر چقدرم سرد و کوتاه جواب میدم نمی فهمه

یا میشینه در مورد کادوی دوس پسرش نظر خواهی می کنه

می خواست برا پسره خرس گنده بالای سی سال آب نما بخره :/

گفتم برو چرم مشهد و اینا یه چی چرم بخر

گفت آدرسشو بده

گفتم چشمی بلدم اینجوری بلد نیستم بگم

گفت دوستت که از اونجا گرفته بلد نیست؟

گفتم اونم با یکی از پسرامون رفته خودش بلد نیست بذار اگه پسره رو دیدم ازش می پرسم

گیر داد که الان بزنگ بپرس

منم هر وقت با این پسره می حرفم یه ساعت داستان داریم

این شد که رفتم از نت آدرسشو گیر آوردم رفت خرید


امروزم رفتم ناهار گرفتم

این و دوستش که اون موقع هم اتاقی ما بودن

واسه اینکه پول غذا کمتر بدن

دوتا شون باهم یه پرس غذا می گرفتن :/

یعنی من نمیدونم هزار و سیصد تومن چیه که اینا واسش خسیسی می کنن

بعد جالبش اینجاس

سیر نمی شدن

میومدن خودشونو به غذا و خوراکیای ما مهمون می کردن :/

امروز که ناهار گرفتم گفتم این خرسه گنده باز میاد شریکم میشه گشنه می مونم

یه تعارف الکی کردم گفت نه بیرون یه چی سنگین خوردم

گفتم یه لقمه بخور حالا

گفت باشه یه لقمه میام میخورم

منم خوشحال که به یه لقمه راضی شده واسه اینکه نکنه دلش بخواد لقمه گرفتم بردم دادم بهش

چند دقیقه بعد اومد نشست پا قابلمه م گفت خیلی خوشمزه بود باز بیام بخورم :/

دیگه منم تعارف و اینا اصلا نکردم یه لقمه دیگه با مخلفات برداشت بعد خودش پاشد رفت :/

یعنی انقدر نفهم و بی شعوره که اگه بیرون تا خرخره نخورده بود می اومد کامل باهام شریک می شد دیگه به اینم فکر نمی کردم منه بدبخت باید با همین چسه غذا تا شب درس بخونم و وقت آشپزیم ندارم

الانم داشت جمع میکرد بره خونه

باباش گفت نمیاد دنبالش و دعواشون شد

الان می گفت من تشک و پتو مو با چی ببرم و جا پتوییم رو یدن(سر این جاپتوییش که خنگول گمش کرده مارو، آخه کی جا پتویی میاد به؟بعدم تشک و پتوش انقدر کهنه و کثیف و داغونن که من بودم همینجا جاش میذاشتم چون همچین آشغالی ببرم خونه مامانم جرم میده حتی خوش خوابم وقتی دانشگاش تموم شد جاشون گذاشت گفت اینا شیش سال تو خوابگاه یه سره استفاده شدن دیگه به درد نمی خورن که )

خلاصه بهش گفتم برو از خدمات از اون کیسه بزرگا بگیر

رفت گرفت اومد گفت وای دستت درد نکنه چه خوب شد این به ذهنت رسید و اینا

الان قرار شده خودش گورشو گم کنه بره

باباش شنبه بیاد وسایلشو ببره

شنیدم باباش پشت تلفن می گفت وسایلتو بذار پیش هم اتاقیات من بیام ازشون بگیرم

انگار من نوکر اینام

سه طبقه وسیله ببرم پایین تحویل بابای این بدم

بعدشم من شنبه امتحان دارم از دانشگاه تا خوابگاه بیام واسه این عن خانوم

تصمیم داشتم اگه بهم همچین چیزی گفت بگم نمیتونم

حالا که فعلا چیزی نگفته و میخواد وسایلشو ببره بده به نگهبانی یا سرپرستی


الان اگه تو زندگیتون خرِ نفهم ندیدین بدونین من دوترم یکیش رو تحمممل کردم

الان بیست و چند سالشه

هفت سال درس خونده

خیر سرش تحصیل کرده س

داره میره سر کار

ولی هنوز همون خریه که بود



بعدا نوشت:الان داشت با تلفن حرف می زد ییهو یادم افتاد

از بلند بلند با تلفن حرف زدناش وقتی ما خوابیم نگم که دلم خونه

خره احمق یهو یادش افتادم اعصابم خرد شد

خواهشا اگه خوابگاهی شدین هیچوقته هیچوقت حتی اگه بقیه بیدارن هم تو اتاق تلفن طولانی نداشته باشین

واقعا رو مخه


گفتم بخوابم که خروس خون برم کتابخونه

دیدم خوابم نمیاد

تشر زدم که اگه نخوابی باید پاشی غدد بخونی و به خودم چند دقیقه زمان دادم

زمان گذشت و نخوابیدم

سیم چراغ مطالعه رو چپوندم تو پریز

و الان یه منِ جلسه 7 غدد خونده در خدمت تونه

میخوام دوباره یه فرصت به خودم بدم که بخوابم

اگه اینبارم فرصت سوزی کرد

میشم منی که جلسه 8 رو هم خونده

خدا رو چه دیدی

شاید سر همین لج و لج بازی با خودم

با همین فرمون پیش رفتم و زدم تو گوش هر 8 جلسه


از اونجایی که مغزم از خوندن هم زمان جنین و سر و گردن ریده

اومدم تو راهرو حموم

نشستم رو چهار پایه

پشت پنجره اینو گوش میدم

http://next1.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%86%D8%A7%D9%85-%D8%A8%DB%8C-%D9%86/



دو روز پای یه جلسه نورو بودم که اخرم یه صفحه ش موند و تموم نشد


گفتم اگه همه ش اینجوری باشه که هیچی دیگه نمی رسم بخونم و رسما جر می خورم واسه خوندنش


کلی زور زدم سر همون یه جلسه تا درنهایت نه کامل اما تا حدود خوبی فهمیدمش


الان بچه ها اومدن گفتن سخت ترین قسمتش همون یه جلسه س و بقیه ش خوبه ولی اونو اصلا نفهمیدن


الان امید به زندگیم برگشت :)


میرم که با قدرت بقیه شو ادامه بدم




 چهارشنبه درحال خوندن همون جلسه:


من اینجا عن میخورم

ب (دوس پسر ه) درجا می فهمه

نه که علم غیب داشته باشه ها نههههه

ه زارتی با ذوق میره بهش میگه

یه بارم ورداشته وویس مونو فرستاده بعد شبش بهم گفت :/


دیشبم داشتم ب رو مسخره میکردم میخندیدیم

ه گفت اگه بدونه ما چقدر بهش میخندیم

گفتم خیالت راحت فردا میری بهش میگی

هررر هرررر میخنده میگه آآآرررررره

امشبم شدم اعصابم خورد بود داشتم پاچه شو می گرفتم

گفت زنگ میزنم به ب میگم اذیتم می کنی :(

گفتم به عنم

گفت میگمم چرا اذیتم میکنی

گفتم بازم به عنم ی امر طبیعی بدنه و بیا برو تو جیبم


پی نوشت :امیدوارم تا ترم بعد از این عن آقا عن خانوم بودنشون دس بردارن و به قسمت نرمال رل بودنشون برسن

اسیر شدمااااااا


یادتونه گفتم اگه به اندازه کافی نخوابم نمیتونم درس بخونم؟

دروغ گفتم مث چی

از رو شکم سیری حرف زدم

الان که مجبورما چوب میکنم تو چشمم که خوابم نبره این درسا رو به یه جایی برسونم

واسه غدد و سر و گردن که تو دو روزش کلا سه چهار ساعت خوابیدم

دیروز و امروزم حدودا روزی پنج ساعت

الانم خمااااار هی چشام میخواد بره

ولی سرعت خوندن رو می برم بالا که مغزم گوزپیچ شه خواب یادش بره تا بفهمه رئیس کیه


بعد از امتحان سر و گردن دیروز دیدم تو دانشگاه نمایشگاه کتاب زدن با تخفیف پنجاه درصد


رفتم اینا رو گرفتم


هر چند دِلُم پی دزیره بود

ولی با تخفیف پنجاه فاکینگ تومن قیمتش بود :/

آقاهه دید منو دوستم خیلی داریم لای کتابا می لولیم و حسرت و آه و فغان

گفت فردا یعنی امروز بیاین

یه بن بهتون بدم

کلا با اون هر وقت خواستین کتاب پنجاه درصد تخفیف بگیرین

امروز رفتم بنه رو گرفتم

امتحانمم بد نبود

یعنی خیلی سخت بود هنو نمیدونم چه گوهی خوردم حوصله چک کردنم ندارم


بعدم رفتیم بوفه دید عکه هی

از اینا که شین تپله( های) تعریف کرده بود


یه دونه گرفتم

دیدم ل هم آلوئه ورا برداشته

گفتم أه کاش موهیتو هم داشتن

رفتم سر یخچال دیدم دارن اونم گرفتم که آشغالی بود نکبت :/

بعدم خوابیدم تا یهو یه نور خورد به چشمم دیدم ه پرده تختمو کنار زده کله شو آورده تو میگه بیا ناهار بخور

گفتم ناهار نگرفتم( بعده امتحان میام میخوابم ناهارم نمیگیرم با همون شام میگذرونم)

گفت من رفتم برات گرفتم

هیچی دیگه پاشدم غذای یخ و بد مزه رو خوردم

و میرم که جر آخر این هفته رو با بیوشیمی بخورم و خلاص

امتحان پس فردام که عملیه راحته نسبتا


پی نوشت: ایشالا که امروز آخرین امتحان فیزیولوژی عمرم رو داده باشم


با چند تا از بچه ها قرار گذاشتیم گزینه غالب امتحان رو سرفه کنن

الف بود یه سرفه

ب بود دوتا

و. 

که اگه خواستیم شانسی بزنیم(مثلا خیلیا اصلا جنین نخونده بودن)

گزینه غالب رو بزنیم که احتمال درست شدنش بیشتر شه

گزینه غالب رو سر جلسه الف و ب در آوردیم

خلاصه تو سالن تک سرفه و دوسرفه بود که می پیچید

دیگه ول کنم نبودن


#اتحاد


الان که فکر میکنم
و نشستم تیکه های پازل رو به هم می چسبونم
خیلی کارا و رفتارا که یه زمانی دلیلش رو نمی فهمیدم برام روشن شده
یکیش اینکه مثلا اون پسره ب
اومد از در دوستی وارد شد
هی میخواست بهم نزدیک شه
بعد همون اول مثلا میومد خیلی بی ربط سوالای شخصی و خانوادگی می پرسید در حالی که اون موقع اصلا در اون حد باهم صمیمی نبودیم
ییهو خیلی بی ربط می پرسید راستی چندتا بچه این؟ برادرات چیکار می کنن؟  متاهلن؟ و کلا از خانوادم می پرسید و من با خودم میگفتم ماذا فاذا؟ چرا می پرسه مگه من این چیزا رو از اون می پرسم؟ 
یا مثلا اون یکی پسره سولی
میومد خیلی ضایع قفلی می زد کی میری خونه تون و با اتوبوس چه روزی و چه ساعتی؟ بعد منم تعجب می کردم که خب الان به این چه؟
حالا روزش رو هیچی همینجوری شاید داره می پرسه
ولی چرا داره دقیق می پرسه با کدوم اتوبوس میرم؟ (البته منم نامردی نکردم یه روز جا به جا بهش گفتممثلا اگه پنج شنبه میخواستم برم گفتم چهار میرم چون قشنگ معلوم بود یه ریگی به کفششه اینطوری قفلی زده)
بعد فرداش باز یکی دیگه از پسرامونم(ق) اومد پرسید کی و چه ساعتی میری
منم هی میگفتم حالا چی شده رفت و آمد من واسه اینا انقدر مهم شده

خلاصه الان که فکر میکنم
این اتفاقات و خیلیای دیگه ش
زیر سر نکبته همون پسره بوده که اتفاقا دوست صمیمی هم هستن :/
سه ترمه ملت رو عنتر دست خودش کرده
این خوش کلک بازیا چیه آخه اینا این مدت در آوردن

حالا شانس آوردم تا الان گافی به اون صورت ندادم
یا مثلا یه بار که بحث انتقالی گرفتنم بود
یهو باز ب پرید گفت راستی فلانیم میخواد انتقالی بگیره ها
قشنگم معلوم بود ییهو یه چی چرت رو هوا گفت
حالا منم تعجب که مثلا چرا فلانی باید بخواد یهو انتقالی بگیره؟ و اصلا انتقالی بگیر هم نبود و بخواد بگیره هم که بهش نمیدن حالا

بعد من نشنیده گرفتم هیچ واکنشی نشون ندادم و حرف خودمو ادامه دادم
الان فهمیدم که مثلا میخواسته واکنش منو نسبت به این خبر بدونه که مثلا خوشحال میشم یا ناراحت یا کلا چی در موردش میگم که خب منم استثنائا تیز و بز بازی در آوردم گاف ندادم
یا دو هزار و یک مورد دیگه که الان درس دارم نمیرسم بگم
کامنت ها رو هم زیر سیبیلی رد کنین تا چهارشنبه بعده امتحان قول میدم تایید کنم

غروب قلی گفت چهارشنبه هستی دیگه؟

گفتم واسه چی؟

گفت تولدمه

گفتم پس نه نیستم

گفت بی شعوری دیگه خواستم دعوتت کنم

حالا بیای ما خوشحالم که نمیشیم ولی دیگه دعوتت میکنم بیا واسه ناهار

بهش گفتم مرسی ولی چهارشنبه ظهر میرم

یکم با ه غر زدن

بعدشم ه و م سعی کردن راضیم کنن بمونم اما قبول نکردم و بهونه آوردم

راستش من قصد داشتم پنج شنبه برم

الان که قضیه تولد قلی پیش اومده میخوام یه جوری برم که تولدش رو نباشم

نمیخوام برم تولدش رو

و تنها بهونه م واسه نرفتن اینه که برم خونه

هرچند باز یکمم ناراحت میشه ولی خب

بهتر از اینه که تو جمعی باشم که بین شون وصله ناجورم

بنا به هزار و یک دلیل نمیخوام برم

الانم مجبورم ما بین امتحانام ذره ذره وسایلمو جمع کنم تا چهارشنبه بعد از امتحانم سریع به اتوبوس برسم و برم


غروب که از کتابخونه برگشتم

دیدم ه داره با قلی می حرفه

فهمیدم قلی میدونسته من کتابخونه بودم

تعجب کردم این از کجا می دونسته

بعد فهمیدم یکی از پسرامون که تو کتابخونه بوده و منو دید زنگ زده بهش گفته :/


خلاصه این بشر سایید منو

اولش که پشت تلفن دو ساعت خندیدیم و داشت میگفت میخواد بندازتم به این پسره و کلی سس شعر گفت

بعدم که من خوابیده بودم باز زنگ زده بود به ه

با ذوووق برگشته بود گفته بود نارنج کجاس

ه گفته بود خوابه

قلی هم گفته بود زنگ زدم واسه امر خیر‍♀️

این پسره گفته برو ازش خاستگاری کن

بعد هیچی دیگه

یه ساعت مسخره بازی در آورده

با ذذووووووق برگشته به ه گفته بهش بگو داری عروس میشی

احمق

من از دست این سرمو به کجا بکوبونم آخه‍♀️

از فردا تو دانشگاه آبرو برام نمیذاره سوژه شدم رفت


پی نوشت: پسره مذهبیه

ه میگه خوبه دیگه

ماه عسلم میرین سفر دور بسیج :/

میگم نه میریم راهیان نور


صبح پیام دادم به قلی زودی جواب داد

چقدر مهربونه این بشر این همه م باهاش دعوا میکنم

 همیشه م میذارم بعده چند ساعت پیاماشو سین میکنم

بعضی وقتام که حوصله ندارم یهو جوابشو نمی دم

اما به دل نمی گیره اصلا

ازش تقسیم بندی نمرات نورو رو پرسیدم

گفتم میدونی؟

گفت آره میدونم

فک کردم میخواد سر به سرم بذاره خواستم بگم خب خوش به حالت

دیدم داره می فرسته تقسیم بندیا رو منم پیاممو پاک کردم و تو سر ن گفتم خوب شد بی شعوریم رو بیشتر از این به رخش نکشیدم

بعدم تقسیم بندی نمرات غدد و حواس رو پرسیدم

اونا رو هم گفت

آخرش بهش گفتم باشه مرسی دستت درد نکنه

 گفت همین؟

قشنگ بلد نیستی تشکر کنی؟

گفتم آره دیگه پس چی؟

یه مرسی گفتم یه دستت درد نکنه

کامل تر از این؟ بیا یه گلم برات می فرستم دلت نشکنه

بعدم یه گل براش فرستادم و یه کم کل کل و تهش به برو گمشو ها،گفتن من و خندیدن اون ختم شد

طفلی

دلم می سوزه

بچه ی خوب و مهربونیه

بدون ذره ای بد جنسی

نمیدونم چرا همش گیر آدمای ناتو می افته


یه بارم تو دانشگامون فیلم اکران کردن

قسمت های فحش و اینا رو سانسور کردن

چند روز بعد

مناظره دانشجویی گذاشتن

یکی از دخترا رفت گفت چی رو سانسور می کنین؟ 

چرا سانسور می کنین؟ 

الان به نظرتون این فحشایی که تو فیلم میگه قبیحه

یه شب بیاین خوابگاه تا خیلی بدتر شو از دختر و پسر به شوخی و جدی بشنوین

.

الانم همینه

من یه نمونه از همین سیستمم ولی بدون سانسور

یا با سانسور کمتر

چرا باید پنهان کنم

چرا باید بگم من قشر تحصیلکرده م و نباید بگم و فلان

قشر تحصیلکرده زبون نداره؟ لاله؟ عصبی نمیشه؟ بهش فشار نمیاد فحش بده؟ یا باید مداری های فحش دهیش رو به محض قبولی تو دانشگاه بسوزونن و نسوزوندن؟

چرا محدود کنم به خاطر اینکه واسه بقیه ناراحت کننده س؟ وقتی خودم میگم و میدونم که شماهام میگین؟ 

اگه من نگم و نخونین و نشنوین

این به این معنی نیست که وجود نداره

بلکه معنیش میشه اینکه شما یا جلو دهن منو گرفتین که نگم

یا گوشای خودتونو

به یارو گفتن هم جنس بازا فلان

گفت ما تو ایران اصلا هم جنس باز نداریم

حکایت همینه

من نگم که شما فکر کنین نداریم؟ هه مسخره س

از این بد تراشم دارین

من میگم و برام مهم نیست

بقیه یواشکی میگن چون براشون مهمه


تو تلگرام میخونین اشکال نداره

تو اینستا می بینین مهم نیست

تو توییتر ببینین باهاش میخندین و لایکم می کنین

من بگم واسه من خار داره

چون دخترم یا چون قراره دکتر شم یا چون دیدگاهتون نسبت به پزشکا فلانه؟ 



حقیقت جامعه منم

همین منی که واسه پست قبلیش بهش حمله کردین

همین منی که انتظار دارین خودشو خوب و مودب جلوه بده شاید چون تو یه رشته ای که به نظرتون گوه خاصیه درس میخونه

همین منی که داره سیلی حقیقت جامعه رو بهتون میزنه

که بگه از بین هم کلاسیاش اکثرا از این بدتر شم میگن و چون شما نشنیدین معنیش این نیست که نمیگن

که بگه حتی قبحش بین دختر و پسر هم ریخته و بگم از این بدتراشم جلو هم گفتیم چرت نگفتم

حقیقت اینه که من میگم

حقیقت واقعی منم

حالا شما هی بیا بگو ما تو ایران دانشجوی پزشکیِ بی ادب و فحش دهنده نداریم تا من و امثال من به ریش خودتون و هفت جدتون بخندیم

والسلام


یکی از بچه های کلاسمون

خیییییلی رو نمره حساسه

اکثرا هم ترمای پیش با اینکه چند برابر من میخوند نمره ش کمتر میشد و قشنگ از حرص می ترکید و چند بار به رومم آورد

ولی این ترم داره جررر میده که نمره هاش بالا شه

دیروز بعده امتحان بهم یه تیکه انداخت

بد موند سر دلم

گفتم تا حالشو نگیرم ول کن نیستم

از دیروز بد قفلی زدم روش

نمره های آنا که اومد خیلی خوب نشده بودم اون از من یه عالمه بهتر شده بود

بعد به یکی از پسرای کلاسمون که با دختره رابطه داره نمره مو یه ذره بالا تر از دختره گفتم

نمره یکی دیگه از بچه ها رم بالاتر گفتم

بعد این دختره میدونست که من واسه آنا بخش جنین و یه جلسه از چهار و نیم جلسه رو هم نخوندم دیگه

ولی این خودش همه رو کامل چند دور جویده بود

خلاصه به چند دقیقه نکشید که پسره به گوشش رسوند و اینم دیگه از حرص ترکیده بود

بچه ها گفتن نشسته به گریه کردن

ل اومد گفت نارنج خیلی عوضی و تخم *سگی

خدا کنه هیچوقت جلو چشمت نیوفتم

کاری با دختره کردی انقدر ناراحته که من اگه میوفتادم هم انقدر ناراحت نبودم‍♀️

ف هم گفت من نذر کردم هیچوقت با من چپ نیوفتی این کارا چیه تو می کنی آخه

گفتم میخواست رو نمره ملت حساس نباشه

الان تو مثلا نمره ت بهتر شده

یا اون خودش بهتر شده مگه من به کفشمه؟

اگه انقدر سرش تو باسن ملت نبود الان اونم شاد و خوشحال از نمره ش داشت لذت می برد

الانم تازه اولشه تا آخر امتحانا وضع همینه

تا دهن شو سرویس نکنم ول کن نیستم

به خوردن میندازمش ها

الان که به قول ف داره تو اشکاش شنا می کنه

ولی تا آخر امتحانا کاری میکنم که خون گریه کنه عن خانوم


امروز صبح حواس ویژه داشتیم

دو جلسه جنینش رو هیچی نخوندم

بافت چشمش رو یکی دو صفحه خوندم گوششم یه چسه نگاه کردم

آناتومیشم گوشو خوب خوندم ولی چشمو صبح سرسری خوندم

رفتم از سی سوال هشت نه تا بلد بودم :/

حالا دو نمره م از عملیش قبلا دارم ولی واقعا معلوم نی پاس شم یا نه

این آخریا واقعا شل کردماااا

بعدشم رفتم کتابخونه تا دوازده فیلمای نورو رو دیدم

بعدش رفتیم امتحان عملی نورو

نصف سوالا رو حداقل درست نوشتم که واسه پاسیم کافیه احتمالا

بعدم رفتم سر وقت استاد فیزیو مون

فیزیو غدد جزو امتحانای اول مون بود که خوب خونده بودم(البته میانترمش رو بد ریدم) 

15.3شده بودم

حالا نمره بالاهامونم فک کنم 17، 18 بود

رفتم گفتم استاد من عدم غیبت و یه پرسش هم داشتم

نمره هاشو دادی؟

نگاه کرد گفت عدم غیبت رو یادم رفته بهت بدم خوب شد خودت اومدی

اونجام نیم نمره رفت رو نمره م

بعدم اومدم خوابیدم تا نه و خرده ای شب

دیدم قلی زنگ میزنه

زنگ زده احمق

میگه سلام نارنجی گلگلی(همون ه) پایینته؟ (منظورش تخت پایین من بود‍♀️) 

خندیدم دیگه خودش فهمید سوتی داده پیچوند

گیر داد برو گلگلی رو بیدار کن یا از جزوه ادبیاتش عکس بگیر بفرست

گفتم نوکر بابات غلام سیاه مگه بیکارم به من چه؟ 

آخرم نفرستادم و آخر شب دوس دخترش اومد جزوه رو گرفت برد بفرسته

یه بارم یهو گفت شوهر بعد یهو حرفشو خورد

گفتم خفه شو دیگه خودش فهمید ادامه نداد

(مربوط به قضیه همون پسر مذهبیه س که برام گیر آورده بود میخواست منو بندازه بهش :دی ، آخه یه بارم با اون پسره بود بعد از کنار پسره برام چشم و ابرو میومد منم محلش ندادم بعدم دیدم دیگه واقعا داره آبرو ریزی راه میندازه به گلگلی گفتم بهش بگو نارنج رو این مسائل حساسه میاد جرت میده ها دیگه فک کنم ترسیده بحثش رو نمی کنه)

هیچی دیگه یه خرده هم سعی کرد نمره کلیه مو از زیر زبونم بکشه که نم پس ندادم و یکم هم بابت امتحان فردا سر به سرش گذاشتم و اونم میگفت تو میری اتاق استادا ازشون نمره میگیری :/

یه بار دیگم قبلا اینو گفته بود و از اونجایی که ذهن کثیفش رو میشناختم گفتم عمه ت میره اتاق استادا مگه من مثل تو ام؟ 

فک کردی نمیدونم آناتومی چطور بالا شدی(استاد آناتومی مون زنه) 

گفت آره دیگه منم رفتم استاد فلانی رو ماچ کردم بهم نمره داد

اصا این بشر شرم خورده حیا ریده :/

هیچی دیگه یه خرده ریدیم به هم و کل کل و تامام



قرار بود امروز یه مقدار از وسایلمو جمع کنم که نمی رسم

فردا و پس فردام عمرا اگه برسم

دوساعت بعد از امتحان چهارشنبه هم اتوبوس حرکت می کنه

یعنی اگه نرسم جمع کنم و اتاق رو تحویل بدم باید بمونم

و اگه بمونم باید تولد قلی رو برم

که نمی خوام برم

گیری افتادما :/



پی نوشت:الان نصفه شبی قلی به گلگلی پیغوم داده به نارنج بگو فردا ببینمش کله شو میکنم

معلوم نیست باز چیکار کردم


امتحان نورو مون جنین و بافت هم داشت

استاد نورو 40 دقیقه وقت داده بود

استاد جنین و بافت چیزی ننوشته بودن بالای برگه شون

مسئول آموزشم فکر کرده بود امتحان مون کلا چهل دقیقه س

شصت تا سوال چهل دقیقه :/

حالا من که غدد رو بلد بودم زود تموم کردم و از وقتش به نورو دادم که فرقیم نداشت به هر حال

چون نورو کلا چیزی بارم نبود که

تو همون چهل دقیقه هرچی بلد بودم زدم بقیه شم بیکار نشستم دو دور قشنگ سوالا رو نگاه کردم

بعده امتحان اما صدای بچه ها در اومد

بعضیا گفتن یهو اعلام شده وقت تمومه مجبور شدن مثلا ده سوال رو تو یه دقیقه جواب بدن و اینا

رفته بودن پیش استاد به اعتراض

که مسئولای آموزش زود برگه رو از ما گرفتن

استادم ناراحت شده بود که اون تایم رو من فقط واسه امتحان خودم دادم و باید واسه بافت و جنین زمان جدا بهتون می دادن

هیچی دیگه

استادم انگار گفته چون در حق تون جفا شده بهتون یه نمره ای کمک میکنم

گویا قراره این وسط منم به یه نون و نوایی برسم و همینجوری سر هیچ و پوچ یه نمره ای بهم اضافه شه ☺️

حالا بقول یکی از بچه هامون انگار اگه وقت بیشتر بود مثلا من بلد بودم جواب بدم

بعد ه داشت می رفت دانشگاه

پررو پررو میگم برو به استاد بابت زمان اعتراض کنا یعنی چی انقدر وقتش کم بود باید بهمون نمره بده

کلا دوتا امتحانه که نخونده دارم شانس میارم

یکی این یکی هم بیو که حالا بعدا قضیه ش میگم


چند روزه درس مرس یُخ

می خورم و می خوابم

توکل برخدا میرم امتحانمو می رینم و میام

افتادم هم افتادم

ترم بعدم ترم خداست دیگه باز بر میدارم

مردم زیر بار این همه فشار و امتحان

فردا دوتا امتحان همزمان داریم

یکیش یک و نه دهم واحد اون یکیش چهار دهم

بعد اون یک و نه دهم واحدی ام امتحانش از هشت نمره س چون باقیش میشه عملی و میانترم

ولی سره همین یه چسه امتحان

قششششنننگگگگ ججججرررررررر مون دادن

هرچی میخونی حتی به نصفش هم نمی رسی

دیگه بیخیال شدم حواله ش کردم به اونجا که باید

واقعا دیگه میخوام رو تک تک درسای علوم پایه بالا بیارم


بعد از امتحان زبان که اومدم خوابگاه وسایلم رو جمع کنم قلی زنگید

گویا بچه ها بهش گفته بودن من قرار نیست تولدش رو برم

زنگ زد گفت نارنجی

تو واقعا میخوای بری؟

گفتم آره دیگه ببخشید کار واجب دارم و اینا بلیط گرفتم باید برم

تولدشم تبریک گفتم

به بچه هام سپرده بودم که واسش کادو گرفتن منم سهیم کنن ولی فعلا نگرفتن

بعد از تولد هم گلگلی زنگ زد

گفت خیلی خوب نبوده گویا

و یه سری ماجراها رو تعریف کرد

و خدا رو شکر کردم که عاقل بودم و نرفتم بین آدمایی که معاشرت با یه سری هاشون جز پشیمونی چیزی برام نداشته


دیروز کلا تو چُرت بودم ادبیات رو یه نمه نگاه انداختم

زبان فارسیش رو که خیلیش رو نخوندم همون یه ذره م که خوندم یه نگاه الکی کردم، از ادبیاتم کلیش موند

قبل امتحان به قلی گفتم سجع ها رو برام توضیح داد چهار تا سوال ازش اومده بود

یعنی شانس آوردما

دم رفتن یهو گفتم بذار از قلی این سجع ها رو بپرسم

اونم تو سه جمله سه تاشو توضیح داد و هر چهار تستش رو درست زدم

بعد رفتیم تو و چون امتحانمون با مامایی ها بود و ادبیات واحد اضافه مون بود در اصل

صندلی و شماره واسمون مشخص نکرده بودن

با گلگلی و ل و ف اینا دور هم نشستیم واس تقلب

یهو دیدم ردیفی که من توشم رو دارن بلند می کنن و میگن یه ردیف درمیون بشینین

رفتم ردیف کناری و ف هم افتاد پشتم و گلگلی هم یه ردیف اونور تر

دیگه دیدم اصلا راه واسه تقلب نیست

یهو به خودم اومدم دیدم اون پسره که گفته بودم روم کراش داره :دی

دیدم اون جلومه

گفتم گوه تو این شانس

خر خونم هستا بچه زرنگه

ولی خو نمی شد که برم بهش بگم دستت رو باز بذار من ببینم

یعنی هرکی دیگه بود میگفتم ولی اینو گفتم عمرا

بیفتمم نمیرم بهش رو بندازم

هیچی دیگه امتحان شروع شد

دیدم ژاااان ژاااان

این نگفته کلا دستش بازه

یه سه تا سوال رو از رو دستش زدم یه چهار پنج تاهم باهاش چک کردم

خودشم نفهمید

فقط کثافط انگار زبان فارسی خوب نخونده بود اونا رو خیلی نشد بهش اطمینان کنم از روش بزنم

زودم برگه شو پر کرد برد تحویل داد

دیگه نارنج موند و حوضش

ولی خب باز همینم خوب بود دیگه خدا ررو شکر

از هیچی که بهتره

اومدم بیرون دیدم سوالایی که از رو دستش زدم و اونایی که چک کردم درست بودن

یعنی سه تا سوالی که هیچی بلد نبودم رو مدیونشم ها


بعدم که با گلگلی می خواستیم بریم پیش اون استاد اندیشه مون واسش خلاصه درس بیریم نمره بده

این ه رو حجاب حساسه میگه سرکلاس من و پیش من باید مو هاتونو تو کنین

ما داشتیم مو هامونو می چپوندیم زیر مقنعه و تیریپ خواهر بسیجی می زدیم همین پسره و دوستش یهو سر رسیدن و بهمون خندیدن ماهم به تخمکم طور رفتیم تو و اومدیم بیرون و درجا همون پشت در مقنعه ها رو کشیدیم عقب

حالا خود ه م گفت نمره من و گلگلی که بیست بوده

به اون دوتای دیگه مونم (یه دختر دیگه و دوس پسر گلگلی) نمره ش رو نداد :/

بعدم که اومدم خوابگاه و هرکاری کردم ل رو بپیچونم با من برنگرده و جدا بلیط اتوبوس بگیره نشد

یه جام فهمید دارم می پیچونمش گفت اگه میخوای یه کاری کنی با من نیای خب بگو

منم دیگه پرویز طور موندم و الان دیگه مجبورم با اون برگردم :/

فردام آخرین امتحان این ترمو بدیم یه نفس راحت بکشیم واسه چند ماه

پوووووووف


صبح واسه امتحان اندیشه دیر رسیدیم رامون نمیدادن میگفتن باید چند دقیقه تنبیه شین

همه شم تقصیر گلگلی بود که دیر حاضر شد

یعنی پدر صلواتی تر از این مسئولای آموزش ما وجود نداره انقد عوضین

بعدشم برگشتیم و شب دوباره قلی زنگ زده که برو یه لگد بزن درِ گلگلی بیدارش کن یا خودت بهش بگو لغت سختا و تاریخ ادبیاتا رو واسه امتحان فردا خلاصه کنه بذاره تو گروه که فردا پا شد بخونه :/

گفتم نچایی

گفت خو من هنو نصفش رو خوندم و نمی رسم بخونم و اینا

گفتم اگه تو نصفش خوندی ما هنوز شروع نکردیم(بعده انتشار این پست تازه میخوام شروع کنم‍♀️)

گفت آخه شما می خونین یادتون می مونه ولی من یادم میره خو

طفلی دلم به حالش سوخت همیشه صادقانه میگه من خنگم


آخر شبم که از سرپرستی اومدن واسه حضور غیاب گفتن که کل وسایلتونو باید از خوابگاه جمع کنین چون تابستون بنایی و اینا داریم

الان من موندم این تشک و پتو و کلی چیز میز دیگه رو چطور بندازم رو کولم ببرم خونه

گلگلی میگه ببریم بذاریم خونه یکی از دوستامون

حالا فردا زنگ میزنم ستاد یه اعتراضی میکنم

اگه قبول کردن که هیچ

نکردن مجبورم همین کار رو کنم هرچند اصلا دلم راضی نیست

دختره رو خیلی نیست میشناسیم الان میگه چه زود پسر خاله شدن

شایدم صاب خونه ش بدش بیاد خو

گیری افتادما :(

ایجور که بوش میاد چهارشنبه هم موندنیم و تولد قلی رو کجای دلم بذارم‍♀️


امروز واسه امتحان اندیشه

سوال یازده مون این بود که نکات مثبت و منفی کلاس رو در طول ترم بنویسین

نوشتم

ولی اکثرا مثبت و یه منفی ملو

می بینی

منم پای منافعم بیاد وسط عقب می کشم

پس بهتره انقدر ادعای سفید بودن نکنم

من نه سفیدم

نه مشکی

یه خاکستری بزدل که یه وقتایی حالش از خودش به هم میخوره



پی نوشت:توجیه نمی کنم

هرچند قابل توجیه هم نیست

اما این استادمون انقدر عوضیه که واسه نمره دادن حتی به اسم هم توجه می کنه و به اسم های مذهبی نمره بالا میده

خودش یه بار غیر مستقیم گفت که خب فلانیم که اسمش فلانه و ایشالا که بیستم می گیره :/

واسه همچین عوضی ای که به همچین چیزایی توجه می کنه نباید اون طوری می نوشتم؟ 


یکی از بچه ها گفت شاید ترم تابستونی ارائه بدن و اینا
به گلگلی گفتم چیکار می کنی؟ گفت بر نمی دارم
از اونجایی که قلی تو همه سوراخا یه سری کشیده گفتم بذار از این بپرسم ببینم بر میداره یا نه و چجوریاس و سوالامو بپرسم
اونم یه جوری گفت که بر نمی داره
گفت وا اصا اگه ارائه م بشه مگه تو میخوای برداری؟
نه من و نه هیچکس دیگه بر نمی داره
خلاصه دیگه منم دو دل شدم بعد یهو به خودم گفتم تو که میخواستی برداری پس چی شد؟ 
چرا چون بقیه نمیخوان بردارن پشیمون شدی
نذار بقیه روت تاثیر بذارن و خلاصه جوووگیر شدم گفتم من وقتی بخوام بردارم برمی دارم کاریم به بقیه ندارم

بهش توضیح دادم و گفتم من بر می دارم
گفت پس بذار یه زنگ بزنم یه پرس و جو کنم خبرت میکنم
زنگ زده بود به اونی که اول از همه قضیه ترم تابستونه رو گفت
بعد زنگ زد به من گفت نارنج من گفتم اسم منو بنویسن و یکم اطلاعات داد در موردش
گفتم پس منم میگم اسم منم بنویسه دیگه
اگه برداریم کارمون واسه طول ترم خیلی راحت تر میشه
چون استاد طول ترم مون هم وحشتناکه ولی احتمالا اینی که واسه تابستون میاد خوبه
بعدم که فرداش داشتم با گلگلی می حرفیدم
گفت راستی قلی گفته میخوای ترم تابستون برداری
گفتم آره
گفت قلی بهم گفته و اینا پس منم احتمالا بردارم
از چند تا دیگه از دوستامونم پرسیدم گفت اونام احتمالا بردارن
خلاصه که گویا یه تنه رای همه شونو زدم
امیدوارم بشه برداشت
چون اگه بردارم واسه ترم بعد کلا هفته ای دو سه روز کلاس دارم
که اونم خیلی سبک میشه و عمومیه خیلیاش
چون امتحان علوم پایه م دارم دیگه
قشنگ میتونم بپیچونم بیام خونه
یا حتی همون جا هم که بمونم بازم خیلی راحت ترم

پی نوشت: دیشب نشستم دو دوتا کردم
دیدم احتمالش هست نورو بیوفتم :/
خاک مینه سرم 
اگه بیوفتم کی دوباره اون عن خانومو واسه ترم بعد تحمل کنه؟ 
من دیگه واقعا باسن نورو خوندن ندارم
أی خِداااااا
چرا نمره ها رو نمی زنن‍♀️

پیدا شد

رفتم سر کمدا

هر کارتونی که با یه حرکت مثل آدم باز می شد رو باز کردم

بقیه رو جر دادم

هر وسیله ای هم سر راهم بود از اون بالا با حرص پرت می کردم پایین

فرقی هم نمی کرد وسیله خودم باشه یا دیگری

آخرم تو انباری پیداش کردم

نمیدونم چم شده بود یهو انقدر قاطی کردم

یعنی می دونم ها

از بس که هر دفعه من رفتم و خبر مرگم برگشتم دیدم کمد و قفسه و میز و هر کوفتی که دارم زیر و رو شده

هرچی هم میگم به وسایل من دس نزنید یاسین خوندنه

این بارم که دیگه قشنگ کمدم رو درو کردن و تقریبا همه وسایلش رو یا بردن انباری یا کمدای بالا گذاشتن

باز همه شو بر می گردونم سر جای اول

هی ببرن

من باز بر می گردونم

تا ببینم آخرش کی خسته میشه

کلاسور ها رو هم دوباره می برم میذارم سر جاش ببینم کی تستیسش رو داره یه میلی متر تشون بده


صبح دیدم یه خودکار شیک و لاکچری رو میز آشپزخونه س

دیدم آشنا می زنه

یکم فک کردم دیدم عه اینکه واسه خودم بود

یکم دیگه فکر کردم که اینو از کجا برداشتن و به این نتیجه رسیدم که اینو زده بودم به اون کلاسور چرم لاکچریه و گذاشته بودم بالای قفسه ها

و هیچوقت دلم نمیومد از هیچکدوم شون استفاده کنم

الان اومدم می بینم کلاسور چرمه نیست

اعصاب مصاب نذاشتن برام

کلاسور و خودکاری که خودمم دلم نمیومد ازشون استفاده کنم

کلاسوره رو که سر به نیست کردن

پررو پررو خودکاره رم انداختن وسط خونه :/

رفتم یه سر دعوا با مامان

یه دور هم خونه رو گشتم

اما نیست که نیست

اعصابم فاکیده

اصلا من تو این خونه امنیت وسایلی ندارم

هر وقت میرم و بر می گردم نصف وسایلم سر به نیست شدن

برم یه دور دیگه بگردم

پیدا شد که شد

نشد امروز از اون روزاست که قاطی ام

خونه رو آتیش میزنم


قبول شدم‌ ^_______‌‌^



همیشه شب قبل از امتحان تا صبح استرس داشتم و خوابم نمی برد یا کابوس می دیدم

دیشب گفتم من چند ماهه پشت ماشین ننشستم پارکم که اصلا تمرین نکردم

پس بیخیال

میرم و به تخمکم وار رد میشم و هیچ غمت نباشه

گفتم تا آخر تابستون اگه ده هفته داشته باشیم کل این ده هفته رو میرم امتحان میدم

آخرش که چی؟ مجبور میشن قبولم کنن دیگه

خلاصه به تخمکم وار خوابیدم

صبح پاشدم یه پروپرانولول محض احتیاط انداختم بالا ونشستم پشت ماشین مامان رو رسوندم سر کار و رفتیم آموزشگاه

رفتم پرونده دادمو نوبت گرفتم و نشستم تو ماشین خودمون تا آخرین نفر امتحان بدم

وسطاشم رفتم یه پارک دوبل تمیز زدم بابا گفت خاک تو سرت اگه همین رو جلو اون بزنی درجا قبولت می کنه

برگشتیم دیدم سه تا دختر وایسادن

بابا گفت اینا سه تان میتونی با همینا بری ها

دو دل بودم و گفتم نه ولش کن آخر نفر میرم

انگار بابا هم میدونست قبول نمیشم گفت ولش کن بابا برو امتحانو بده دیگه جهنم هفته بعدم میایم

یهو به خودم گفتم به تخمکت بابا یه رد شدنه دیگه

هوا گرمه برم رد شم زود بیام خونه

رفتم نفر اول رید به ماشین

از جلو و عقب داشت می مالیدش

نفر بعدی رو گفت من برم

به سرهنگه گفتم این چیه خو اصا جا نداره ت بخوره

گفت اگه راننده ای اگه تسلط داری درش بیار

منم درش اوردم

گفت یه دوبل بزن

یه دوبل زدم ماااااماااان

گفت حالا از دوبل در بیا

(میخواست ببینه راهنما می زنم یا نه چون پسر قبلیه رو دیدم سر همین گیر انداخت)

بیرون اومدم

گفتم قبولم؟

گفت حالا پیاده شو بینم

دنده رو خلاص کردم

ترمز دستی رم کشیدم

ماشینم خاموش کردم گفتم قبوووولم؟

گفت حالا از ماشین بیا بیرون ببینم

خواستم بیام پایین و با دست چپ در رو باز کردم که گفت نه با دست راست باز کن آینه رو هم نگاه کن گفتم باشه

پیاده هم که شدم از پشت ماشین اومدم که دیگه بهونه نیاره

رفتم اون ور پیشش

گفتم قبولم؟

گفت بار چندمت بود

گفتم4

گفت دانشجویی

گفتم آره

با خنده گفت 9 هفت تا

منم مغزم گوزیده بود گفتم ها :/

با من و من گفتم 63 تا

گفت نه دانشجو نیستی اگه بودی باید اینو بلد می بودی

گفتم خو من از این چیزا بلد نیستمدانشجو پزشکی ام سوال پزشکی بپرس

گفت آنژیوکت چطور می زنن؟

گفتم هووووو نه دیگه تا اون حد همه ش دو ترم خوندم

دیگه یکم سر به سرم گذاشت و کارت ملیم رو گرفت و با نیش باز گفتم قبولم؟

با دست به عقب اشاره کرد گفت بروووو بروووو

دیگه منم با نیش باز درحالی که تو خیابون مثل وحشیا بالا پایین می پریدم و یورتمه می رفتم رفتم سمت ماشین مون

بابا تو ماشین بود بهش گفتم قبول شدم انقدر خوشحال شد

دیگه نشستم پشت فرمون رفتیم یه جعبه شیرینی هم گرفتیم و بردیم محل کار مامان

این بود انشای گواهینامه گرفتن من

نخطه



پی نوشت:ولی ناموسا دلیلش چیه که من هروقت واسه چیزی سگ دو میزنم و خیلی برام مهم میشه بهش نمی رسم

بعد که حواله ش میکنم به تخمکم یهو بدون هیچ تلاشی میاد تو بغلم

من دفعه های قبل خیلی تمرین می کردم و قبول نمی شدم

این دفعه آخرین بار که پشت فرمون بودم فک کنم قبل از عید بود

حتی یادمم نبود چطور باید پارک می کردم کلی فکر کردم تا یادم اومد

همینطور الکی الکی قبول شدم واقعا خودمم راضی به زحمت شون نبودم


اگه بدونین این قلی ذلیل مرده تابستونی داره چه آتیشی می سوزونه

این از آخرین نمونه ش

هی میاد منو انگولک میکنه که حرصم بده

دیگه منم اینجوری جواب میدم

انتظار داشت حرص بخورم و بگم عمه ت افتاده و اینا

ولی تیرش به سنگ خورد




پی نوشت1 : ژااااان ژاااان

ایسگاشو گرفتم

واقعا فک می کنه سه تا افتادم



پی نوشت 2: یاد یه خاطره افتادم

رفته بودیم بیمارستان واسه درس آداب پزشکی مون

بعد من خیلی وحشتناک مریض بودم

یه بسته دستمال کاغذی گذاشته بودم تو کیفم

آب مماخ و چشم و همه روون بود

بخش سوختگی آخرین بخش مون بود

بعدش اومدیم تو حیاط بیمارستان

یهو می بینم قلی اومده با یه ماسک از این جنس خوبا

میگی نارنجی بیا از بخش سوختگی برات ماسک یدم



بعدا نوشت: داشت خوب پیش می رفتا

یکم اسکلش کردم

یهو برگشت گفت قسم بخور؟ تا راستشو نگی نمیگم ترم تابستونی چی شد

منم ادا تنگا در آوردم برگشتم گفتم واسه چیزای بی ارزش قسم نمی خورم

هیچی دیگه 

سه شد


خب میدونین
من هروقت یکی از وبلاگ نویسا خداحافظی می کنه
یه جون از جونای وبلاگ نویسیم کم میشه
انگار که مثلا مثلا
ده بیست تا نخ به اینجا منو گره زده باشن
بعد با خداحافظی هر کدوم تون یکی از این نخا پاره میشه
آخر یه روزم سر خداحافظی یکی تون دیگه زورِ نخا بهم نمی رسه و منم کنده میشم. 

خب من خداحافظیت رو باور نکردم
یعنی پست آخرت یه جوری بود که برداشت خداحافظی نمیشد ازش داشت
به شوخی و خنده گذروندیمش
نه که واسه مون مهم نباشه
شاید واسه اینکه  تلخیش رو بگیریم
و شاید چون باور نکردیم
و هنوزم نمی کنیم
و من همچنان منتظرم که بیای و آپ کنی اون کیلگارا دات بلاگ اسکای دات کام رو
اما خب اگه نخوای
اگه نخوای که بنویسی
نمیتونم مجبورت کنم به ادامه دادنش
نه که نخوام بلکه نمی تونم
اگه میتونستم با خودخواهی کامل مجبورت می کردم که حتی شده با بی میلی باشی و بنویسی
اما خب نمیتونم دیگه
پس پامو اندازه گلیمم دراز میکنم و ادای اونایی رو در میارم که به انتخاب بقیه احترام میذارن


قول داده بودی سوت شفریت رو اپلود کنی و نکردی :دی
هنوز یادمون نرفته
یکی طلبت
اما من بهت قول داده بودم سوت جغدیمو یه بار برات بزنم
اون موقع که عموم زنده بود بهت قولشو دادم
الان که داره نزدیک یه سال میشه که رفته
یاد قولم افتادم
اینو عموم یادم داده
یه شب تو بلوار دم خونه مون
خیلی وقت بود که نزده بودم و طبیعتا کیفیت و کمیتش خوب نیست
تو خونه هم راستش خیلی جای سوت زدن نیست
اگه ییهو مادر مون سر می رسید تیکه بزرگه مون گوشمون بود اما خب دیگه
ببخش که خیلی خوب نیست
فقط خواستم سوتِ جغدی باشه تحفه ی نارنج
بلکم تو رو دروایسی و آمپاس گذاشتت که برگردی :دی
اگرم بر نگشتی و تصمیمت جدی بود هم که دیگه هیچی
به خودت دوشواری نده
اینم یادگاری بمونه واست از طرف نارنج ای که هیچوقت فراموشت نخواهد کرد.



http://s8.picofile.com/file/8365539800/%D8%B3%D9%88%D8%AA%D8%AC%D8%BA%D8%AF%DB%8C2_3_.mp3.html



http://s9.picofile.com/file/8365539842/%D8%B3%D9%88%D8%AA%D8%AC%D8%BA%D8%AF%DB%8C31_3_.mp3.html


نمره فیزیو عصب اومده

بعد طرف بهم نمره داده 15.72

72 آخه؟

والا کاش یکم از این وجدان کاری و عدالت استادای ما رو بالا رده ها داشتن دیگه هیچ غم مون نبود

اون نورو هم بهمون گفته بود چون بهتون زمان کم دادن بهتون نمره میدم و امتحان عملی تون رو آسون تر می گیرم و اینا

همه ش خالی بندی بود

این یزیدا بیس پنج صدم به هیچکدوم مون نمیدن

یکی از سال بالایی ها بهمون گفته بود ها

گفته بود این یارو ازتون نمره کم نکنه اضافه کردن پیشکش

یه بارم همین استاد نوروئه کلاس هشت صبحش رو ده دقیقه دیر رسیدیم

واسمون غیبت زد ‍♀️

گفتیم شل کن بابا استاد حالا یه پنج دیقه دیر اومدیم دیگه

گفت تو پنج دقیقه یه آدم می میره :/

حالا همه م واسه ما کلید اسرار شدن

دارن چوب تو آستین مون می کنن مثلا به قول خودشون خوب بار مون بیارن

جمع کنین بابا بساط تونو عح

نهایتش مجبور مون کنین واسه کلاس خودتون منضبط باشیم

بعدش میشیم همون گهی که بودیم

فقطم فحش خور خودتونو عمه ها تونو بالا می برین


مامان بهم گفت بشین پولاتو جمع کن واس خودت ماشین بخر

نشستم حساب کردم

من اگه هوا هم مصرف کنم و نه بخورم و نه برینم و ماهی پونصد تومن در ایده آل ترین و رویا پردازانه ترین و محال ترین حالت ممکن بتونم جمع کنم

اونوقت میشه سالی شیش تومن

و باید پنج سال بگذره که بشه سی تومن که یه پرایدکی باهاش بگیرم

تازه اگه قیمتش همین قدر بمونه

خب پنج سال دیگه م که خودم درسم تموم میشه میرم طرح دیگه

خو چه کاریه :/


من اینو ^_‌‌‌‌^ خیلی دوس دارم

هر چقدرم دهنش کشیده تر باشه یعنی بیشتر خوشحال شدم

الان رفتم تو وبم و اتفاقی دیدم که

موقع قبولی گواهینامه م دهنش گشاد تر از پاس شدن نوروم بوده

این یعنی واسه قبولی گواهینامه م از پاس شدن نورو خوشحال تر بودم



رمز رو تغییر ندادم همون رمز قبلیه س

ولی از اونجایی که یکم خل وضعم

یادم نمیاد دقیق رمزه چی بود

امتحان کنین اگه همونه که داشتین که هیچ

اگه اون نبود بگین رمز رو بهتون بدم



پی نوشت:پست قبلی رمز داره؟

بهش رمز زدم اما واسه خودم بدون رمز میاره ش






میخوام از مهر که رفتم دانشگاه برم کلاس زبان

والا این بچه های ما مثل بلبل خارجکی می حرفن

بعضیاشون حتی به دو زبانم تسلط دارن

بعد من سر کلاس مثل اسکلا فقط نگاه می کردم و نمی فهمیدم

این ترم دیدم نه اینطوری نمیشه

هم اتاقیمم گفت تا علوم پایه ای زبانت رو تقویت کن که فقط همین به دردت میخوره

الان اومدم خونه

از صبح دنبال کتابام زبان هامم که خودم یه خرده بخونم واسه تعیین سطح خیلی شوت نباشم

نبود که نبود

جانم یه سر دعوا رفتم

آخرش الان تو آشغالای طبقه بالا پیداشون کردم :/

حالا اینا رو ولش کن

وقتی داشتم پایین رو می گشتم

اینارو پیدا کردم

اصا فکر نمی کردم مامانم که علاقه بسیاری به پرت کردن وسایل من داره نگه شون داشته باشه

اصا ده جون به جونام اضافه شد








یه انسان خردمند میخوام
با چندتا از کتابای سید مهدی
چون پول خریدشون خصوصا اولی رو ندارم
فعلا نشستم خودمو دعوا کردم که تا قبلیا رو کامل نخوندی حق نداری کتاب جدید بخری :دی
فعلاهم که بچه ی خوبی بودم و به حرفم گوش دادم
ولی بسوزه پدر بی پولی

از اول تعطیلاتم یه کتاب تموم کردم
دومی رو در حال خوندنم
گواهینامه گرفتم
هر روز ساز تمرین میکنم
یه نیمچه مسافرت رفتم
هر روز همه مجازی جات رو شخم میزنم
و کلی با دوستام زر میزنم
چند روز رو مشغول طراحی و اجرای سقف اتاق بالا بودم :دی
امروزم رفتم رنگ درست کردم و سقفه رو رنگ کردم
فردا میرم یه دست دیگه م رنگش میکنم
بعد میریم تو کار آشپز خونه
دو روزم هست که زبان کار میکنم
ولی هنوووز
احساس میکنم اونطور که باید از تابستونم استفاده نمیکنم
داره هدر میره☹️
میخوام برم از این نخ تریکو ها بخرم بشینم به تریکو بافی
حالا هیچیم بلد نیستما
ولی خو سرگرمم میکنه
خیلی احساس علافی میکنم
مامان راس میگه که نمیتونم بیکار باشم و اگه باشم دیوونه شون میکنم‍♀️

مامانم باید گوششو عمل کنه

یعنی نه که باید

تصمیم با خودمونه

یه جا میریم دکتره میگه پنجاه پنجاس

مامانمم میگه خب پس ریسک نمیکنم همینجوری کج دار و مریز باهاش کنار میام

یه جا دیگه م میریم میگن نه با احتمال موفقیتش نود و نه درصده و فلان

الان واقعا موندیم چیکار کنیم

بخواد عمل هم کنه باید زود عمل کنه تا من هستم

چون احتمالا تهران عمل کنه و باید من پیشش باشم کس دیگه ای نیست

اگه دانشگاه بودم میرفتم استادی چیزی گیر می آوردم باهاش م می کردم

چون اینا واقعا درست حسابی که جواب آدمو نمی دن

میخوان سریع یه چی بگن از مطب دکت کنن

بعد من به مامان میگم فعلا یکی شو عمل کن اگه جواب داد اون یکی هم عمل کن

خودش میگه نه بخوام عمل کنم دوتاشو باهم عمل میکنم دیگه کی حوصله دردسر دوباره داره

خلاصه که تو این موردم موندیم

چرا یه جایی مرکزی چیزی نیست که مشاوره پزشکی بدن من برم سوالامونو ازش بپرسم؟

واسه هر چیز چرتی و سوالای شرعی و سوالای کامپیوتر و. هزار تا مرکزمشاوره راه انداختن واسه این چیزا هیچی



پی نوشت1 : حالا جالبش اینه وب قبلی خودم تو بلاگ اسکای قالبش ت نخورده


پی نوشت 2 :وقت کنم روزی چند بار میرم با ایمیل های مختلف و حتی شده الکی اعتراض می فرستم

اصلا یه جور آزمایشه

میخوام ببینم تو این خراب شده میشه با اعتراض گسترده چیزی رو تغییر داد یا بریم کشک مونو بسابیم و اعتراض پشم


امروز کار رنگ اتاق بالا رو تموم کردم

حالا بعدا عکسشو میذارم

واسه زبان هم

در طی یه حرکت ضربتی یهو به سرم زد تعیین سطح آنلاین بدم

12 تومن پیاده شدم :(

بعد رفتم کتاب سطحی که افتادم رو نگاه کردم

90 فاکینگ تومن :/

گفتم برو عمو من نود تومنم کجا بود واسه یه کتاب زپرتی

گفتم برم بگردم دست دومش رو پیدا کنم

دیدم یه سایت نو شو با تخفیف میده 40 تومن

بسی شک کردم

آخه کتابه واسه خود انتشارات جنگله و انتشارات میده63 تومن

حالا چجور اینا میدن 40؟

هیچی دیگه

بی پولی اجازه نداد به شکم اهمیت بدم

گفتم هرچه بادا باد همونو سفارش دادم

با یه کتاب دیگه که اونم 60 بود با تخفیف شد 42 و خلاصه باهزینه پستی و اینا 90 فاکینگ تومن پیاده شدم

بشینم تابستونی همینو بخونم یکم از داغونی زبانم کم شه

بلکه م یکم سطحم بالا تر بره




پی نوشت: یاد یه چی افتادم

کتاب زبان تخصصی مون حدود 60 یا 70 تومن بود

بعد قلی رفت واسه یه تعداد از بچه ها ارزون تر گرفت فک کنم حدود40

بعد به من نگفت من اون موقع خیلی باهاش خوب نبودم

به گلگلی گفته بود

گلگلی بهم گفت میخوای بهش بگم واسه توهم بگیره؟

گفتم نه نگو خودش اگه میخواست به منم می گفت دیگه

بعد رفتم گشتم و گشتم و گشتم

از دانشگاه شیراز کتابه رو گیر اوردم و خریدم

حدود سی و اینا حالا دقیق یادم نیست

ولی از کتاب قلی ارزون تر شد

بعد یه  روز منو گلگلی دیر رسیدیم دانشگاه

قلی هم دیر رسیده بود

باهم نشسته بودیم تو راهرو دانشگاه تا استاد رست بده بریم بچپیم تو کلاس

من یهو یادم افتاد برم ببینم کتابه اومده یا نه

گفتم بچه ها من برم تا بالا برمیگردم

کتابه اومده بود

وقتی قلی دستم دیدش یه جور که بخواد ضایعم کنه برگشت گفت چند گرفتی

گفتم فلان قدر

جلو گلی ضایع شد

گلی هم یکم براش چشم و ابرو اومد که یعنی دیدی نارنج ارزون تر گیر آورده

اومد کتابه رو دید بعد الکی بهونه اورد که نههه این مثل مال ما نیست این به درد نمیخوره و اینا

حالا خودشم میدونست گوه میخوره ها

کتابامون عین هم بود


ف هف هش ده تا استوری گذاشت واسه تبریک تولدم از گندکاریا و خیره بازیام :/

ولی خب درکل با نمک بود خوشم اومد

 

استاد استوری گذاشت و ل و گلگلی هم پست گذاشتن اونا آبرومندانه بود باز

 

قلی دو صفحه متن تبریک برام نوشته

قشنگ نود و نه درصدش رو رید بهم :/

گفتم شب تولدم کظم غیظ میکنم نادیده میگیرم ولی بعدا حالتو می گیرم

فقط کم مونده بود تهش یه آرزوی مرگ کنه برام :/

 

یکی دیگه از بچه هام استوری گذاشته بود اونم باز با نمک بازی قشششنگ رید بهم و ابرو بری کرد

 

و اما خفن ترین شاهکار برمیگرده به سیریش خانوم

من با این سیریش خانوم کارد و پنیرم

تا الان شونصد بار باهم دعوا کردیم

بعد پارسال اومد گیر داد که واسه تولدم استوری بذار تبریک بگو :/

تازه با گوشیم عکسم مینداخت که ازش عکسم داشته باشم

منم گفتم برو بابا و نذاشتم

آخه استوری میذاشتم چهار روز دیگه بچه ها نمی گفتن تو چرا انقدر دو رویی؟ از یه طرف ازش بد میگی و باهاش دعوا داری از طرف دیگه استوری تبریک میذاری واسش

بعدم چرا باید واسه کسی که ازش خوشم نمیاد و انقدر پرروعه استوری بذارم و قربون صدقه برم :/

 

خلاصه ییهو دیدم سیریش خانومم برام استوری گذاشته و ماچ و قلب و اینا

وسطاشم یه تیکه ای انداخته که بی اعصابی‍♀️

رفتم تشکر کردم و جواب تیکه شم دادم و یکم کل کل کردیمو خلاصه باز گفتم روز تولدم اوقات تلخی نکنم حالا دیگه استوری گذاشته حداقل نرینم بهش

بعد آخراش داشتیم تعارف و اینا می کردیم گفتم زحمت کشیدی و اینا عروسیت جبران کنیم

برگشت گفت عروسی پیشکش تولدم جبران کن :/

یعنی انگار عملا گفت امسال باید واسه تولدش استوری ای پستی چیزی بذارم

فک کن

آدم انقدر پررو

حالا من که خودمم جبران می کردم یه جوری که مدیون این عن خانوم نمونم

هرچندم واقعا از ته دل میگم راضی نبودم این بخواد برام از این کارا کنه

ولی خو آددددم انقدرررر پررو

والا من با دوستای صمیمی خودمم اینجور نیستم

انقدر باهاشون تعارف دارم که نگو

این چطور آخه روش میشه من موندم

خدایا اینا رو چطور آفریدی قربونت برم من آخه

 

یکی دیگه مونم اومد دایرکت یه پیام نوشت (تولدت مبارک) و چندتا استیکر و رفت

دیگه هیچ جمله ای بعدش نگفت

انگار فحش گذاشته باشن واسه هرکی تبریک نگه

اومد فقط محض خالی نبودن عریضه

 

ب هم اومده بهم تبریک بگه

اول سلام احوال پرسی میکنه بعد ته سلام احوال پرسیش استیکر خنده میذاره :/

یعنی فقط خدا جمیعا شفامون بده

 

 

بعدا نوشت: آها اینو یادم رفت بگم

یکی از پسرامون یه بار اومد ریکوئست داد و ما هم فالوش کردیم و تمام

یه مدت بعد دیدیم به جز سه چهار تا از دخترای کلاس ورداشته همه رو انفالو کرده :/

بلاک انبلاکم نه ها

فقط آنفالو

مثل این پیجا که ریک میدن بعد که فالو می کنی آنفالو می کنن تا فالوور هاشون بره بالا

ما هم دیدیم بی ادبی کرده و حالا ما هم کشته مرده ش نیستیم که بخوایم فالو داشته باشیمش این شد که همه مون جمیعا انفالوش کردیم

الان امشب باز ریکوئست داده بهم :/

فعلا قبول نکردم

نمیدونمم چیکار کنم همینجور مونده

میگم مگه من عنتر دست اینم هی فالو کنه هی آنفالو کنه


تو فرجه ها رو یادتونه یه هفته زودتر رفتم دانشگاه که درس بخونم؟

یه روز تو کتابخونه یکی از پسرای هم کلاسی رو دیدم

گردنش کبود بود

حالا ما به رو خودمون نیاوردیم به هیچکسم نگفتیم استغفر ا. گویان گفتیم بابا خب شاید به جایی خورده اینجور شده

آخه کبودیشم خیلی وسیع بود ها

گفتم حالا کار خاک بر سریم که کرده باشه دیگه انقدر که کبود نمیشه :دی

حالا تازگیا یه عکس از گردنِ کبودِ ناشی از خاک بر سری کاری دیدم

اون مدلی بود تقریبا

یعنی احتمالا این هم کلاسی ما هم. آررررره

ولی خو سوالی که اینجا پیش میاد اینه که

خو چتونه وحشیا؟

پسره انگار خمپاره خورده بود تو گردنش

یکم یااااواااش تررررر همه ش واس خودتونه شریک ندارین که اینجور حرص می زنین خو


ملت کی میخوان بفهمن وقتی به من پیام میدن و سین نمی کنم

یعنی دوس ندارم سین کنم

لازم نیست بیان اس هم بدن که برو فلان کوفت رو چک کن

بهمان درد رو چک کن


اومده پیام داده فلانی واس تولدت فلان چیزو استوری کنم؟

قبلا یه بار گفتم نمیخوام اصلا کسی استوری و اینا بذاره

بعدم الان انتظار داره مثلا چی جوابشو بدم ؟

وای آره خوبه دستت درد نکنه خیلی خیلی ممنونم؟

خدایا من چرا انقدر در همه زمینه ها ریدم

اگه بی منته دیگه گفتنش چیه؟

بعد میگین مثبت درمورد شون فکر کن و فلان :/


دارم یه چیزایی رو میخونم که بهش هیییچ اعتقادی ندارم

واسه مسابقه نهاد

واسه جایزه سیصد تومنیش

می فهمی؟

و وای اگه که برنده نشم

قشنگ میشه از قضا سرکنگبین صفرا فزود :/



پی نوشت:ولی واقعا هدف اینجور مسابقه ها چیه

مشتاق کردن جوون ها به دین و مملکت ؟ 

یا جایزه دادن به خودی ها؟

چون اولیش منطقی به نظر نمیاد به نظر من جواب دومیه

که امیدوارم با برنده شدنم جایزه به نخودی برسه و تیرشون به سنگ بخوره


پست تیارا رو خوندم

یاد نوه خاله های خودم افتادم

سه تا نوه پسری داره با یدونه دختری

بچه دختر خاله م که ساکته

اما امان از دوتا بچه اولی های پسر خاله م

چند روز پیشا اومده بودن خونه مون

وحشیه وحشیه

با چشم غره بهشون نگاه می کردم

مامانشون انگار نه انگار

عاقا ما بچه کوچیک خونه مون نداریم خب وسایل دکوری زیاد تو خونه س

سعی هم میکنیم خوب نگه داری کنیم

اونوقت این وحشیا به هیچی رحم نمی کردن

من اگه سه تا کره خر زبون نفهم مثل اینا داشته باشم واقعا سعی میکنم تا بزرگ شدن شون حداقل خونه غریبه نبرم شون

نمیدونم اینا رو چه حسابی خیلی خجسته دست سه تا وحشی رو میگیرن می برن ددر دودور

اونوقت ننه شونم به شخمم وار نشسته بود لم داده بود یه گوشه

آخرشم برگشتم بهش تیکه انداختم که دخترت یاغیه

فک کنم بهشم بر خورد که به کتفم

این مامان جدیدا کلا این مدلی ان؟

یا چون ما فک و فامیل شوهرش بودیم اینجوری می کرد؟

یعنی مثلا خونه داداش خودشونم برن این تخم جنا رو همینجور ول میدن وسط خونه و موقع رفتن خرابه جا می ذارن؟

بعد خو تو می بینی انقدر تشر ریز زدم و چشم غره اومدم چشام چپکی شد

یه تی به خودت بده زن

حتما باید برم کتک شون بزنم؟ 


بهم پیام داده میتونی آزمایش بخونی؟

با اینکه نمیتونم

اما زورم اومد بگم نه

گفتم بفرسته :/

 

 

پی نوشت 1:فقط یه دانشجوی پزشکی میدونه که یه دانشجوی پزشکی هیچی بارش نیست

 

پی نوشت2:یه چرت و پرتایی تو بیو و اینا خوندیم

اما کیه که یادش بیاد


خاله ی بابا دیروز مرد

امروز خاکسپاریشه

مامانم 7ونیم صبح سر صبحونه به این بهونه یادش افتاده باز بشینه برام وصیت کنه

جلو خودش با سکوت و خنده ای که عصبیه بیشتر ردش میکنم

اونم فک می کنه من الان چقدر به شخمم ام باز ادامه میده

 

اما الان از وقتی رفتن تا الان یه بار تف انداختم تو هوا

الانم نشستم گریه میکنم :/

بعد میان میگن چه مرگته؟ چرا افسرده ای؟ چرا عصبی ای؟ 


یه دختره هست فامیل مونه

دو سه سالی ازم کوچیکتر بود

باهام میومد کلاس زبان

حکم ننه شو داشتم

بهش می گفتم خپل

الان مامانم خبر داد آخر هفته عروسه خپله

یه خنده کردم

نمیدونم از رو بی عاری بود

تعجب بود

افسوس بود

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است بود

خلاصه خودمم نمیدونم چی بود

هنوزم دارم میخندم

اصلا از اینجا تا تالارشون از اینا

 

 

پی نوشت1:ولی ناموسا خیلی بچه بود ها

من الان خودمم بخوام عروسی کنم خنده م میگیره

جدی رو چه حسابی بچه رو میفرستن تو دهن گرگ؟

 

 

پی نوشت2:سن ازدواج داره پایین نمیاد به نظرتون؟ :دی

چرا از فک و فامیل فقط من موندم پس؟

من تا 27 قصد ازدواج نداشتما

اما گویا من مانده ام تنها ی تنهاااااااا


یه فیلم از دیوید بکهام هست

داره نون می کشه ته بشقابش

 

فرستادمش واسه دوستام

تا کم به من گیر بدن که ته بشقابو در آوردی

بهم میگن جلو پسرا غذا نخور آبرومونو می بری :/

 

یکی از چیزایی که به شدت ازش متنفرم اینه که غذا حروم کنم

تا حد ترکیدن سعی میکنم چیزی ته بشقابم نمونه

حتی یه دونه برنج

بعد بابت همینم تو سلف همیشه سوژه بقیه م

ولی به شخمم وار همچنان به در اوردن ته بشقابم ادامه میدم

از وقتی که چند سال پیش یه همچین چیزی خوندم تصمیم گرفتم تا جایی که میتونم نذارم دونه برنج من وارد این محاسبه بشه

و یه دونه برنجمم هدر بره احساس گناه میکنم

 


یکی از فامیلا دانشجوی پزشکیه

با یه مغازه دار ازدواج کرده

حالا طفلی گویا وضع طرفم خوبه ها

بعد داییم امشب اومده خونه مون

میگه از همون دانشگاه یه شوهر دکتر واس خودت پیدا کنی ها

نبینم برگردی بری به یه مغازه دار شوهر کنی

یه اصلاح هم به کار برد به معنای اینکه طرف از اینا باشه که گوشش رو بکشی با خودت بیاریش

حالا اگه اوردر جدید داد اونم مد نظر میگیرم


پدربزرگم

گلاب به روتون دشویی نمیره

نه که نخواد

نمی تونه

دیروز واسش سوند گذاشتن

ولی بعد دیگه درش آوردن

گفتن ببرین تا فردا

اگه تونست که هیچ

اگه نه شاید مشکل از کلیه ش باشه

الان یه خاندان

چشم انتظار دشویی پدربزرگ منن

و با اخبار لحظه ای داره پیگیری میشه :/


این ترم حالم داغون داغونه

اون از دعوای کلاسی

جمعه هفته پیش هم که حراست بابت سازم گرفتم و اسمم رو یادداشت کرد و اینا

منم سرم شلوغ

هفته ای 4 جلسه و اون هفته 5 جلسه کلاس خارج از دانشگاه داشتم

حراستم رفت رو مخم

جزوه ای که پنجشنبه باید تحویل می دادم رو هم هنوز تحویل نداده بودم

قلی هم بابت جزوه رفت رو مخم

بهم حرف بد زد

باهاش تقریبا قهر کردم

خلاصه که کلا از وقتی اومدم روزای شخمی رو میگذرونم

تا چندروز پیش

که تولد ف بود

رفتم تو پیج گلگلی که ایده واسه تبریک به ذهنم برسه

دیدم پستی که واسه تولدم گذاشته نیست

هه

پاکش کرده بود

یعنی انگار همون موقع واسه از سر باز کردن یه پست احساسی با یه متن حماسی تپونده بود

و بعد هم پاکش کرده بود

منم تازه دیدم

حقیقتش بهم بر خورد

میدونم بچه بازیه ها

مسئله هم پست و اینا نیست

اینکه احساس آدما صادقانه نباشه اذیتم میکنه

فکر به اینکه اون پست رو گذاشته که گولم بزنه یا دهنمو ببنده یا از روی رو دروایسی بوده اذیتم میکنه

فکر آویزون بودن اذیتم میکنه

واسه باقی دوستاش همه هست

فقط من اضافی ام گویا

از اون روز باهاش چپ افتادم

فهمیده اما دلیلش رو نمیدونه

چی بگم؟

بچه طور بگم چرا پست گذاشتی پاک کردی؟

مسخره نیست؟

به نظر خودم هست

اما چطور میتونم بگم واقعا مسئله یه پست مسخره نیست

چطور میتونم بگم من واسه تو همه کار میکردم

واسه تولدتم از یه هفته قبل شروع کردم کلیپ ساختن

بعد تو از روی استوری و پست های بقیه تازه بعده چند ساعت چند تا عکس هول هولی گذاشتی؟

چطور بهش بگم سختمه وقتی می بینم تو مثلا بهترین دوستمی اما من درجه چندمی ام واست؟ 

چطور بگم حالمو؟ 

که انگار شکست عشقی خوردم

انگار که یکی رو دوست داشته باشی ولی اون نه

و فقط بازیت بده

نمیتونم خودمو کنترل کنم

سعی میکنم بروز ندم نمی تونم

خودش فهمیده

چند بار گفت چرا این ترم دوستم نداری؟

گفتم قبلا هم همینجوری بودم تو حساس شدی

امشب ولی یه چیزایی گفتم که واقعا بر خورد بهش

الانم مثلا قهریم

اتاق ل بودم

اینم اومد بعدش

گفتم عح از دست این اومدم اینم که اومد و اینا یه چند تا تیکه انداختم

گفتم میخوام این ترم آدمای جدید وارد زندگیم کنم مثلا میخوام با فلانی بپرم

آخرش برگشت گفت من بخاطر تو میام خوابگاه وگرنه بابام گفته خونه بگیر :/

منم گفتم بیخود اتفاقا من تنهایی رو بیشتر دوست دارم برو خونه بگیر من اینجوری راحت ترم

خلاصه شوخی شوخی حرفای دلم رو بارش کردم

یعنی واقعا من تا این حد خرم؟

که باور کنم این تا الان میخواسته خونه بگیره ولی بخاطر من نگرفته؟ 

مطمئنم که اگه بخواد بگیره می گیره و ربطی به من نداره

خودش یه هفته پیش تازه گفت رفته با باباش حرف زده گفته خونه بگیرم و اینا اونم گفته باشه حالا یه فکری میکنم

که اگه واقعا قرار باشه فکری بکنه میره و محاله نیم درصدم بخاطر من بمونه

کسی که حاضر نیست یه عکس از من تو پیجش بمونه چطور ممکنه خونه و راحتیش رو بخاطر بودن با من ول کنه

کسی که خوابگاه نیست و اکثرا فقط شبا واسه خواب میاد چطور میتونه بگه واسه تنها نبودن تو نرفتم؟ 

و واقعا هم خوشحال میشم اگه بره

چون تو فکر عوض کردن اتاقمم اما روم نمیشه و کاش خودش بره

تو این مدت دیگه خوب شناختمش

اداست همه ش

ادا خوبا

ادا مهربونا

ادا دوستا

ادا دوستا

ادا دوستا

 

 

بعدا نوشت:امشب رفتم پستی که واسش گذاشته بودم رو پاک کردم

خودش که ببینه می فهمه که فهمیدم

واسه تولدشم دیگه اصلا به روی همایونیم نمیارم


دیشب

دعوا کردم

تو گروه کلاس

یه سریا رو انداختم به جون هم و طبیعتا به جون خودم

نمیدونم چرا یه لحظه خون به مغزم رسید یا نرسید و ییهو حس کردم لازمه الان یه فتنه بندازم تو کلاس و انداختم

زنگ زدن گفتن کوتاه بیا

نیومدم

پشت تلفن داد میزدم و اتاق بغلی با مشت میزد به دیوار که یعنی خفه شو

اما رگباری گفتم و گفتم و گفتم

اومدن پی وی

باز حرفمو زدم

گروه شلوغ شد

چند نفر افتادن به جون هم

هرکی اومد پی وی مستقیم و غیر مستقیم ریدم بهش

یه نفرم اومد تو اتاق مون که کامل قهوه ای تیره ش کردم

بالاخره اون شد که می خواستم

و نصفه شب خوشحال از اینکه حقم رو گرفتم با آرامش خوابیدم

 

 

 

پی نوشت:بگم چرا نمی نویسم؟

چون هنوز کامنت ها تون رو تایید نکردم

و نمی رسم هم تایید کنم

زیاده واقعا

دیگه روم نمیشه بدون تایید کامنتا بنویسم

مرسی از کسایی که کامنت گذاشتن ولی از این به بعد کامنت ها اکثرا بدون جواب تایید میشن تا ببینم چی میشه

چسی نمیاما ولی واقعا نمی رسم

علاوه بر دانشگاه هفته ای 4 جلسه بیرون کلاس میرم

خلاصه که ببخشید

 

 

 

بعدا نوشت: اینم اضافه کنم که از بین اون همه دوست پر ادعام

فقط گلگلی تا تهش پشتم موند


دخترا

بیاین بگین اگه واسه کادو تولدتون حدود ده تا لاک گلدن رز هدیه بگیرین خوشحال میشین یا نه؟

کار عاقلانه ایه به نظرتون؟

مثلا با پولش میشه یه دونه از این دستبند هایی که آویز طلا دارن هم خرید

اما خب این جینگولی تره

نظرتون؟

 

پی نوشت:طرف خودش وضع مالیش خوبه


یه مدت بود تو سامانه تغذیه نمیتونستم وارد شم

نماینده پیگیری کرد فهمید یکی از بچه هامون رفته رمزا مونو سر خود تغییر داده

نماینده رمز جدید رو اعلام کرد

دیدم باز وارد نمیشه

گویا عنتر خان رفته باز رمز جدیده رو هم تفییر داده :/

یعنی کرم پیش اینا لنگ میندازه


دیدن آدمی که در انتظار مرگش نشسته خیلی سخته

امروز رفتم سر تختش و سریع خداحافظی کردم و اومدم

تو ماشین همه ش به این فکر بودم

که چرا بیشتر نگاش نکردم؟

شاید این بار آخر می بود .

اما واقعا دیدن دستای لاغر و بدن ضعیفش که توانایی ت خوردن هم نداشت برام سخت بود

گفتن نهایتا تا ده روز دیگه زنده ست

ده روزی که دو روزش رفته. 

 

 

خدایا خواستی جون منو بگیری یهویی بگیر

من تحملش رو ندارم

نمیتونم رو به قبله به انتظار مرگ بشینم


یه مدته کارای خونه رو کم و بیش انجام میدم

که تا وقتی هستم یه باری از رو دوش مامان بابا بردارم

دیگه رسما به چشم کُزِت نگام میکنن :/

مامان که صبحا میزنه بیرون میگه یه فکری برا ناهار بکن

آلو هاشم یکم خراب شده بود میگه تقصیر تو بود خوب بهشون نرسیدی :/

میگه بیا فلان کار رو بکن میگم باشه بعد مثلا یکم دیر میرم میگه یه باشه الکی میگی دیگه ولش میکنی

دیروزم بابا اومده میگه سی تومن بهت میدم برو انباری رو تمیز کن :////

نرفتم

امروز اومد گفت پنجاهش میکنم پاشو برو اگه نری دیگه کمترش میکنما

 

چند روز پیشام به خوش خواب گفت برو پیاز بخر نرفت

برگشته به من میگه خودت برو بخر

 

اسیر شدما

حالا ما یه بوقی زدیم

اینا دیگه سوار شدن

پیاده م نمیشن


با دلی که نمیدونم برای چندمین بار هری ریخته و هنوز آدم نشده

دلم میخواد بشینم با این آهنگی که بچه ها گذاشتن و صداش از حیاط میاد که باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی. گریه کنم
ولی فعلا بباید غلاف کنم و واسه میان ترم باکتری و پرسش انگل و قارچ و باکتری عملی و ارائه زبان این هفته م بخونم

 

میدونین چه سخته در حالی که تمام عضلاتت سست شده و تمام بدنت واسه روحت سنگینی می کنه مجبور باشی ** خنده بزنی و با هم اتاقی عوضیت خاله ی تی ام بکس رو گوش کنی؟

 

که نکنه بفهمه
که نکنه بفهمه
که نکنه بیشتر از این خورد شی

 

من کی قراره آدم شم پس؟
تا کی قراره این حس ها رو تجربه کنم؟
بسسسسسه دیگه
خسته شدم
حماقت تا کی؟

 

پی نوشت:این نیز بگذرد

همون طور که موقع امتحان سر و گردن شرحه شرحه م کرد اما گذشت

اینم می گذره

و رو سیاهیش می مونه واسه این دل عوضیم

که از یه سوراخ هزار بار گزیده شد


یه رای گیری تو کلاسمون برگزار شد

کل کلاس موافقش بودن

بعد من و ف دیشب واسه خنده و از سر بیکاری

رفتیم رای مخالف دادیم

میخواستیم امشبم پسش بگیریما

بعد الان نماینده مون که خیلیم باهاش رو دروایسی داریم

اومده باهامون مذاکره

که رای مونو پس بگیریم و موافق شیم چون اجرا شدنش به امضای تک تک بچه ها نیاز داره

الان ما هم مجبوریم الکی ادای مخالفایی که به احترام نماینده موافق شدن در بیاریم‍♀️‍♀️‍♀️


سلاااام

این ترم انقدر سرم شلوغ بود که اصلا هوای وب به سرم نزد

چند روز پیشا دم امتحان ویروس یه سر زدم دیدم کلی کامنت اومده شرمنده نمودید

وقت نشد بیام تا الان

اگر از حال من می پرسید که باید بگم إی

نفسی میاد و میره

این ترم تا خرخره خودمو سرگرم کردم

که فکر نکنم به چیزی یا کسی

که وقتی نباشه واسه فکر کردن و تلف شدن

که از آدمای مزخرف دور و برم دور شم تا جای ممکن و با آدمای جدید ارتباط برقرار کنم و تا حدودی هم موفق شدم

ترم موسیقیم هفته پیش تموم شد و الان سومین ترم زبانم رو میگذرونم

درسم رو هم بیشتر و بهتر خوندم

واسه انگل سومین نمره کلاس شدم و باکتری هم یادم نی فک کنم 6 ام و اینا بودم

بیشتر آشپزی کردم

بیشتر به خودم رسیدم

بیشتر خوش گذروندم

فیلم دیدم

سعی کردم کتاب غیر درسی بخونم که تو این آخری موفق نبودم خیلی و وقتم دیگه اجازه ش رو بهم نداد

و واسه جلو گیری از اعصاب خوردی های بیشتر اینستامم پاک کردم

خلاصه که وقتم رو تلف نکردم

و حتی پولم

خیابون گردی و علافی و کافه گردی بیخود نسبتا تعطیل

وقتم رو کاملا حساب شده صرف کردم و آره راضیم از نتیجه ش

به جرئت میتونم بگم مفید ترین ترم دوران تحصیلم بود

و میتونست بهترین باشه اگه یه سری اتفاقا نمی افتاد که خب بیخیال

همون اتفاقا باعث شد تصمیم بگیرم به این سمت برم

تصمیم گرفتم که تهش بعد از 7 سال

وقتی از خودم پرسیدم نارنج این 7 سال چه گوهی خوردی؟ 

جوابش نشه که هیچی جز یه نیمچه درس واسه دانشگاه و لب مرز درسا رو پاس کردن

میخوام تهش بگم زبانم و موسیقیم رو به جایی رسوندم

درسمم خوب خوندم

تفریح و خوش گذرونیم هم به راه بود

کلی هم بهم خوش گذشت و در کل راضی بودم ازش

خلاصه که حالا که مجبورم اون خراب شده و آدماش رو تحمل کنم

میخوام حداقل با حال خوب و راضی بودن از خودم ازش خارج شم

 

 

با ه به مشکل خوردم

سر یه سری مسائل

تصمیم داشتم کمتر ببینمش

رفتاراش کاراش طرز فکرش

همه رو مخم بود

سر یه سری مسائل تو کلاس برام دردسر درست کرده که هنوزم که هنوزه دقیق نفهمیدم چه رکبی بهم زده :/

به وضوح ارتباطم رو باهاش کم کردم

اولاش اعتراض میکرد که تو دیگه مثل قبل نیستی و با من نمیگردی و. 

بهونه آوردم که کلاسام خیلی وقتمو میگیره

اما یه مدت بعدش کارایی کرد و اتفاقایی افتاد

که به وضوح شمشیر رو از رو بستم

گاهی دلم می سوزه

چون تو خوابگاه دوستی جز من نداره

اما نباید اجازه بدم این دلسوزی باعث شه نظرم عوض شه و تو رفتارم تغییری ایجاد شه

به اندازه کافی بهم ضربه زده

حتی سعی کردم یه کاری کنم که از اتاق بره

تیکه، کنایه، تمسخر، نیش زبون

با بدجنسی تمام هر کار که فکرشو کنین کردم تا از اتاقی که به زور براش جور کرده بودم بره

اما سیریش تر از این حرفا بود و قبل از همه ی اعضای اتاق رفت اتاق رو تمدید کرد

امیدوارم واقعا ترم بعد بره چون تحمل کارای خودشو و اون دوس پسر بنجلشو ندارم

شایدم اگر نرفت خودم تصمیم به رفتن بگیرم از اتاقی که من گرفته بودم و دوسش دارم

شک ندارم که ب در مورد من یه چیزایی تو گوشش خونده که خب به درک

واقعا من خوشحال میشم که رابطه ش رو باهام قطع کنه اما اونه که کنه شده

أه بیخیال اصا

غر هام راجع ب ه رو میذارم تو یه پست جدا بعدا که وقتش جور شد

 

اممم بذار از کلاس موسیقیم بگم

کم کم دارم باهاش حال میکنم

آهنگ درست حسابی میزنم

حالا نه اونقدر حرفه ای ها

اما راضیم میکنه☺️

کلاس زبانمم خوبه سلام میرسونه

دو دستی چسبیدم بهش و میخوام تا پایان دوره م رو برم

الانم که خونه م مهمانی گرفتم واسه اینجا

امتحانای پایان ترمم هم سبکه

کلا یه انگل و یه باکتری و یه زبان داریم بین تخصصی ها که نصف هر کدوم رو میان ترم دادیم

تنها نیمچه نگرانیم بابت علوم پایه س

:دی

گفته بودم اسفند علوم پایه دارم؟

یادتونه نارنجک تون انگار دو روز پیش بود که ترمک بود و خر ذوق دانشگاه؟

الان یه اورانگوتان پوکره که در انتظار علوم پایه ش نشسته

و در انتظار دنیایی بهتر بعد از علوم پایه. 

هیچی دیگه فعلا همین

دوست داشتم بیشتر بنویسم و خیلی چیزا بگم اما باشه واسه بعد

سعی میکنم دیگه نرم حاجی حاجی مکه

فیلا


حتی فکر کردن به اینکه پنج سال دیگه درسم تموم شه و بیام ور دل مامان بابام بشینم هم ترسناکه

یکم که مزه ی استقلال رو می چشی زیر کوپن خانواده بودن سخت میشه برات

این چند روز که خونه بودم اذیت شدم

تو خوابگاه خودمم و خودم

هر وقت بخوام غذا می خورم

فیلم می بینم

بیرون میرم

هندزفری می چپونم تو گوشم و خیلی چیزای دیگه

اما اینجا یه اتاق که شوفاژش خاموشه و عملا بی استفاده

و همه تو اون یکی اتاق و هالیم

این چند روز حتی فرصت نشد که اتاق خالی باشه و بتونم سازمو تمرین کنم

درحالی که تو خوابگاه خیلی وقتا تنهام

مثلا فیلم دیدنم خیلی رو مخه چون باید تو یه اتاق که همه هستن و حرف می زنن تو بشینی یه گوشه فیلم ببینی

خورد و خوراکمم که طبق روال خانواده س نه به انتخاب خودم

خلاصه سخته خیلی

امیدوارم بعد از اتمام درسم خونه مستقل خودمو داشته باشم

فردا هم بر میگردم شهر دانشجویی

امتحانا یه هفته دیگه شروع میشه اما ترجیح میدم برم خوابگاه خصوصا که اتاق مونم تو این مدت خالیه و می تونم از تنهاییم لذت ببرم

اونجا بهترم درس میخونم

برم که یه هفته ای جمع کنم درسارو و تموم شه یه ترم نکبت دیگه


تا قبل از اینکه برم دانشگاه

فکر می کردم دختر نسبتا زیبایی ام

یعنی بقیه م بهم می گفتن

موقع ثبت نام و اون اوایل دانشگاهم همین بود

حتی یادمه اون اوایل رفتم اتاق یکی از هم کلاسیا و هم اتاقیش ازش پرسید هم کلاسیته؟

گفت آره

اونم گفت بچه های کلاستون خوشگلن ها

گذشت تا با ه دوست شدم و هم اتاقی

از اون دخترا که اول اعتماد به سقف بودن بعد دست و پا در آوردن

اون اوایل به نظرم دختر زشت و حتی چندشی بود

یه دختره با پوست تیره و صورت پر از جوش و جای جوش

که لب پایینش سه برابر لب بالاش بود با یه جای کیست کنار چشمش و یه دماغ مکعبی پیوسته با پیشونیش

از همون اول خیلی با اعتماد به نفس راجع ب خودش حرف میزد

اوایل تو دلم می خندیدم

مثلا میگفت مامانم گفته پسرا رو عاشق خودت نکن و فلان و بهمان

بعد من تو دلم میگفتم داااز کی عاشق این میشه آخه؟

اما بعدش ورق برگشت و انقدر نکات مثبت راجع به خودش میگفت که منم کاملا قبولش کرده بودم

سر کلاسام خیلی مسلط و مطمئن حرف میزد

بالا ترین ردیف سمت پسرا تو چشم استاد می نشست درحالی که همه مون یه جوری خودمونو قایم میکردیم

مدامم حرف میزد و سوال می پرسید(بعد ها که گاهی وویس کلاس رو واسه جزوه گوش میدادم می فهمیدم که اکثر سوالاش چرت و پرت و تکرار حرف استاد بوده ولی چون ما گوش نمیدادیم به حرف استاد و تو باغ نبودیم فک میکردیم چقد حالیشه) 

و جواب سوالا رو هم چه بلد بود و چه نبود میداد و سعی میکرد یه چی بگه و خودشو تو چشم کلاس و استادا کنه

که صد البته هم موفق بود

از یه جا به بعد شروع کرد به مسخره کردن قیافه و تیپ بچه های کلاس از جمله من

یه چی تو مایه های همه عنترن من عنتر خانوم

اعتماد به نفس نداشته م پووووکید

منی که بی آرایش از خودم راضی بودم

با آرایش هم احساس زشتی می کردم

مثلا دماغم رو میگفت اله و بله

تا جایی که یه مدته کل دغدغه م شده دماغم و عملش و عمرا اگه مامان اینا اجازه بدن

حتی به فکر راه های جایگزین عمل مثل لیفت هم افتادم

دیگه تو آینه به نظرم اون دختر سابق نیستم

نمیدونم شاید به خاطر رژیمم و لاغر شدن صورتمه

شاید از اولم خوب نبودم و توهم بود

شایدم به خاطر پوکیدن همون یه نیمچه اعتماد به نفس مه

اینو گفتم که بگم واقعا بیشتر از داشته های واقعی

اعتماد به نفس داشتن نسبت به اونچه که الان داری خیلی مهم تره

یادمه ه میگفت همه بهم میگن خوب میخوری خوب می پوشی خوب میگردی

اما بعد از 4 ترم که با همیم ندیدم خیلی چیز جدیدی بگیره

یا خیلی خرج آنچنانی داشته باشه

امسال رو کلا شاید یه مانتو گرفت

بعد منی که امسال 8 یا 9 تا مانتو و پالتو گرفتم در برابرش احساس ضعف میکردم

و حتی یه بار ل برگشت گفت من تا حالا ندیدم هیشکی اندازه ه کهنه بپوشه و گاهی با خودم میگفتم این چطور روش میشه با این لباسای کهنه بیاد دانشگاه

بعد دقت کردم دیدم إ آره

راس میگه ها

چقدر خودشو واسه من بزرگ کرده بود

چقدر لباساش بنجل و کهنه و ارزونن(و بعضیاش رو خودشم میگفت که دست دوم مثلا از دیوار خریده) 

چقد بت کرده بود خودشو با تعریفاش از خودش

که من فلان جور خرج میکنم

بهمان جور می خورم

بهمان جور می پوشم

چقدر خوشگل و خوش اندام و خوبم و چقدر بقیه اح اح پیف پیفن

فهمیدم من چقدر بی اعتماد به نفس بودم

گاهی استادی سوالی می پرسید و بلد بودم ولی هیشکی جوابی نمی داد

بعد منم جواب نمیدادم،چرا؟

چون میگفتم تا وقتی فلانی و بهمانی هستن و جوابش رو بلد نیستن چطور ممکنه جواب من درست باشه؟

بعد استاد جواب میداد و می دیدم ای دل غافل جواب تو ذهنم درست بوده یا گاهی آروم برای دور و بریام می گفتم و اونا می گفتن إ نارنج درست گفتیا

 

می دیدم انقدر تو سرم زدن که کلا راجع ب قیافه و تیپم بدبین شدم و ازش حتی خجالت میکشم

بعد نشستم دودوتا کردم دیدم نه تنها از خیلیا چیزی کم ندارم که حتی اضافه هم دارم

از این ترم تصمیم گرفتم به شروع به تغییر

اوایل که دستم رو بلند میکردم و جواب میدادم

همه ش تو ذهنم بود که لهجه نداشته باشم

بعدشم سیریش میشدم به بچه ها که خوب گفتم؟ سوتی ندادم؟ صدام نلرزید؟

بعده یه مدت بیخیال شدم و به تخمکم وار میگفتم هرچی شده شده دیگه بیخیال

این ترم دو بار کنفرانس دادم که باید بگم اولین کنفرانس های جدی زندگیم واسه کل کلاس بود(اگه کنفرانس ادبیات ترم پیش که بچه ها حدودا بیست نفر بودن رو نادیده بگیریم)

واسه اولیش قرار بود درس بدم و استرسش برام وحشتناک بود

یه پرانول خوردم و رفتم و اوکی بود و اومدم

واسه دومیش میتونستم نرم اما اصرار داشتم که برم

میخواستم ترسم درست حسابی بریزه

این بار رفتم

بدون پرانول

و راحت تر از قبلی حتی درست حسابی هم نخونده بودمش و با خیال راحت زیر چشمی از رو کتاب نگاه میکردم

سعی کردم اعتماد به نفس از دست رفته م رو برگردونم و بهترش کنم

راحت تر با بچه های کلاس ارتباط گرفتم

اگه با کسی کاری داشتم با خیال راحت بهش میگفتم و پشت صد نفر قایم نمیشدم

سر کلاس با صدای بلند حرفم رو مثلا به استادا میزدم و. 

حتی کار به تلافی هم رسید

تصمیم گرفتم مثل خود ه باشم و تحقیرش کنم

شروع کردم به مسخره کردنش

مثل خودش خیلی صریح بهش میگفتم دماغش زشت و مکعبیه

یه بار یکی از بچه ها برگشت گفت کیفت چه قشنگه و اینا

بعدم گفت شبیه کیف های ه(ه وسایل گلمنگلی زیاد داره ولی کیف اینجوری اصلا نداره)

ه هم با غرور برگشت گفت اسکی میره از رو من دیگه

منم تو جمع پرت کردم تو صورتش که تو آخرین باری که کیف خریدی کی بوده؟

دیگه هیچی نگفت اما فک کنم خیلی لجش گرفت که پشت سر هم رفت دوتا کیف خرید

تصمیم گرفتم تا وقتی دست از این کارا و نگاه از بالاش برنداره منم پا به پاش ادامه بدم که انقدر احساس کامل بودن و همه چی تمام بودن بهش دست نده

که کمک کنه بهم تا انقدر احساس ضعف و نقص نکنم

تا اعتماد به نفس به یغما رفته م برگرده

که انقدر خودمو پایین نیارم و دست کم نگیرم

آدمی که اعتماد به نفس نداشته باشه هیچی نداره حتی اگه غنی ترین باشه

چیزی که تو بچه های شهرستان خیلی خیلی بیشتر دیدم

دلیلشم واضحه، نه؟ 


تو اتاق تنهام

از دوستامم هیشکی خوابگاه نیست

دلم میخواست یکی می بود

با یکی حرف بزنم

تو این دنیا 4 نفر رو دارم که همه چیزمن

غیر از اونا هیچی دیگه برام مهم نی

نه کشور نه حکومت و نه هیچ خر دیگه ای

فقط و فقط میخوام جون همین 4 نفر حفظ شه و تمام

کاش اگه قراره جنگی بشه موشک هاش صاف برن تو خونه ی باعث و بانی هاش

ما چه گناهی کردیم

 

ولی اگه بگم ته دلم یه نمه خوشحالم چی؟

یا این وری یا اون وری

تکلیف مون باید بالاخره معلوم میشد

نمیشد که دنیا همینجوری بمونه


چون انگار جدی جدی داره جنگ میشه

اون ترامپ کسخلم که مغزش تو تخماشه

الان من اینجا

مامان بابام اونجا

نگرانم واسشون

کاش برمیگشتم حداقل همه باهم بمیریم

از فردا لابد قحطی و احتکار و. 

هرچی هم که بشه چوبش تو ما میره

 

پی نوشت: یکی به اون کله زردمبو بگه ما به اندازه خودمون بدبختی کشیدیم

اگه خواست حمله کنه از شرق درو کنه که عدالت رعایت شه


یه ورود عرزشی ممنوع باید بتپونم سر در اینجا

والا

من اصاب مصاب ندارما

من بعد چیزی به من بگین خخاااااااارتونو خفیف تون میکنم

چخه

اینجا واس منه آزادی بیان و کوفت و زهرمارم توش نی هرچی من بگم

 

 

گویا دیشب زیادی شلوغش کردم

یعنی اینا زیادی شلوغش کرده بودن

ما رو بگو فک میکردیم اینا زدن 4000 تا آمریکایی رو کتلت کردن

زهی خیال باطل

زمین خالی فتح کردن برا من


این ترم خبری از میان ترم و درنتیجه درس خوندن نبود

و الان این منم که دارم با فیزیک و پاتو و فارما و تغذیه و ایمنی و ژنتیک به چوخ میرم

دوست دارم بیام و بگم و بنویسم

از خودم و ذهن آشفته م

از گلگلی که چطور سوهان روحم شد

از اینکه قراره این ترم بی خبر وسایلم رو جمع کنم و بعد از دو سال و نیم ازش جدا شم

از اینکه حسم مثل کساییه که طلاق عاطفی گرفتن

از اینکه گاهی دلم می سوزه، برای اون، برای خودم،شاید برای. 

از اینکه عزمم رو جزم کردم که برم پیش روانپزشک تا کمکم کنه که اتفاقات یک سال اخیر رو بشورم ببرم

اما چه کنم که همه ی اینا رو بقچه پیچ کردم گذاشتم گوشه دلم و تصمیم ندارم تا قبل از پایان امتحانا گره ی این بقچه رو باز کنم


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها