این هم اتاقی قبلیم اومده واسه کارای تسویه‌حساب و اینا

فک کردم آدم شده باشه وقتی میاد

ولی هنوز همون خریه که بود

وررررااااج

از دستش تو این گرما حتی روزا میرم زیر تختم و پرده رو میندازم

می بینه میرم اون زیر با چراغ مطالعه درس میخونما

باز میاد صدام میکنه نارنج

میگم بله

میگه داری درس میخونی؟ 

میگم آره

بعد شروع میکنه به گفتن چیزی که میخواد و منم درحالی که سرم رو از پرده بیرون آوردم و با بی علاقگی به حرفش گوش میدم و تند تند هم بر می گردم پشت پرده و باز ادامه میده و باز مجبور میشم بیام بیرون :/

بعد حالا حرفاش چیه؟

یه بار گفت نارنج

گفتم بله

گفت درس می خونی؟

گفتم آره

بعد بی توجه به اینکه گفتم آره درس میخونم ادامه داد دیدی مانتو های الان چقدر بی خودن؟

بعد یه ساعت در مورد مانتو سخن پراکنی می کنه

منم الان واقعا وضعیتم جوریه که اگه درس نخونم قشنگ تو امتحانا جر می خورم و شاید بیوفتم اصلا

خلاصه هر وقت هست هی رو مخ من راه میره هر چقدرم سرد و کوتاه جواب میدم نمی فهمه

یا میشینه در مورد کادوی دوس پسرش نظر خواهی می کنه

می خواست برا پسره خرس گنده بالای سی سال آب نما بخره :/

گفتم برو چرم مشهد و اینا یه چی چرم بخر

گفت آدرسشو بده

گفتم چشمی بلدم اینجوری بلد نیستم بگم

گفت دوستت که از اونجا گرفته بلد نیست؟

گفتم اونم با یکی از پسرامون رفته خودش بلد نیست بذار اگه پسره رو دیدم ازش می پرسم

گیر داد که الان بزنگ بپرس

منم هر وقت با این پسره می حرفم یه ساعت داستان داریم

این شد که رفتم از نت آدرسشو گیر آوردم رفت خرید


امروزم رفتم ناهار گرفتم

این و دوستش که اون موقع هم اتاقی ما بودن

واسه اینکه پول غذا کمتر بدن

دوتا شون باهم یه پرس غذا می گرفتن :/

یعنی من نمیدونم هزار و سیصد تومن چیه که اینا واسش خسیسی می کنن

بعد جالبش اینجاس

سیر نمی شدن

میومدن خودشونو به غذا و خوراکیای ما مهمون می کردن :/

امروز که ناهار گرفتم گفتم این خرسه گنده باز میاد شریکم میشه گشنه می مونم

یه تعارف الکی کردم گفت نه بیرون یه چی سنگین خوردم

گفتم یه لقمه بخور حالا

گفت باشه یه لقمه میام میخورم

منم خوشحال که به یه لقمه راضی شده واسه اینکه نکنه دلش بخواد لقمه گرفتم بردم دادم بهش

چند دقیقه بعد اومد نشست پا قابلمه م گفت خیلی خوشمزه بود باز بیام بخورم :/

دیگه منم تعارف و اینا اصلا نکردم یه لقمه دیگه با مخلفات برداشت بعد خودش پاشد رفت :/

یعنی انقدر نفهم و بی شعوره که اگه بیرون تا خرخره نخورده بود می اومد کامل باهام شریک می شد دیگه به اینم فکر نمی کردم منه بدبخت باید با همین چسه غذا تا شب درس بخونم و وقت آشپزیم ندارم

الانم داشت جمع میکرد بره خونه

باباش گفت نمیاد دنبالش و دعواشون شد

الان می گفت من تشک و پتو مو با چی ببرم و جا پتوییم رو یدن(سر این جاپتوییش که خنگول گمش کرده مارو، آخه کی جا پتویی میاد به؟بعدم تشک و پتوش انقدر کهنه و کثیف و داغونن که من بودم همینجا جاش میذاشتم چون همچین آشغالی ببرم خونه مامانم جرم میده حتی خوش خوابم وقتی دانشگاش تموم شد جاشون گذاشت گفت اینا شیش سال تو خوابگاه یه سره استفاده شدن دیگه به درد نمی خورن که )

خلاصه بهش گفتم برو از خدمات از اون کیسه بزرگا بگیر

رفت گرفت اومد گفت وای دستت درد نکنه چه خوب شد این به ذهنت رسید و اینا

الان قرار شده خودش گورشو گم کنه بره

باباش شنبه بیاد وسایلشو ببره

شنیدم باباش پشت تلفن می گفت وسایلتو بذار پیش هم اتاقیات من بیام ازشون بگیرم

انگار من نوکر اینام

سه طبقه وسیله ببرم پایین تحویل بابای این بدم

بعدشم من شنبه امتحان دارم از دانشگاه تا خوابگاه بیام واسه این عن خانوم

تصمیم داشتم اگه بهم همچین چیزی گفت بگم نمیتونم

حالا که فعلا چیزی نگفته و میخواد وسایلشو ببره بده به نگهبانی یا سرپرستی


الان اگه تو زندگیتون خرِ نفهم ندیدین بدونین من دوترم یکیش رو تحمممل کردم

الان بیست و چند سالشه

هفت سال درس خونده

خیر سرش تحصیل کرده س

داره میره سر کار

ولی هنوز همون خریه که بود



بعدا نوشت:الان داشت با تلفن حرف می زد ییهو یادم افتاد

از بلند بلند با تلفن حرف زدناش وقتی ما خوابیم نگم که دلم خونه

خره احمق یهو یادش افتادم اعصابم خرد شد

خواهشا اگه خوابگاهی شدین هیچوقته هیچوقت حتی اگه بقیه بیدارن هم تو اتاق تلفن طولانی نداشته باشین

واقعا رو مخه


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها