غروب قلی گفت چهارشنبه هستی دیگه؟

گفتم واسه چی؟

گفت تولدمه

گفتم پس نه نیستم

گفت بی شعوری دیگه خواستم دعوتت کنم

حالا بیای ما خوشحالم که نمیشیم ولی دیگه دعوتت میکنم بیا واسه ناهار

بهش گفتم مرسی ولی چهارشنبه ظهر میرم

یکم با ه غر زدن

بعدشم ه و م سعی کردن راضیم کنن بمونم اما قبول نکردم و بهونه آوردم

راستش من قصد داشتم پنج شنبه برم

الان که قضیه تولد قلی پیش اومده میخوام یه جوری برم که تولدش رو نباشم

نمیخوام برم تولدش رو

و تنها بهونه م واسه نرفتن اینه که برم خونه

هرچند باز یکمم ناراحت میشه ولی خب

بهتر از اینه که تو جمعی باشم که بین شون وصله ناجورم

بنا به هزار و یک دلیل نمیخوام برم

الانم مجبورم ما بین امتحانام ذره ذره وسایلمو جمع کنم تا چهارشنبه بعد از امتحانم سریع به اتوبوس برسم و برم


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها