دیروز کلا تو چُرت بودم ادبیات رو یه نمه نگاه انداختم

زبان فارسیش رو که خیلیش رو نخوندم همون یه ذره م که خوندم یه نگاه الکی کردم، از ادبیاتم کلیش موند

قبل امتحان به قلی گفتم سجع ها رو برام توضیح داد چهار تا سوال ازش اومده بود

یعنی شانس آوردما

دم رفتن یهو گفتم بذار از قلی این سجع ها رو بپرسم

اونم تو سه جمله سه تاشو توضیح داد و هر چهار تستش رو درست زدم

بعد رفتیم تو و چون امتحانمون با مامایی ها بود و ادبیات واحد اضافه مون بود در اصل

صندلی و شماره واسمون مشخص نکرده بودن

با گلگلی و ل و ف اینا دور هم نشستیم واس تقلب

یهو دیدم ردیفی که من توشم رو دارن بلند می کنن و میگن یه ردیف درمیون بشینین

رفتم ردیف کناری و ف هم افتاد پشتم و گلگلی هم یه ردیف اونور تر

دیگه دیدم اصلا راه واسه تقلب نیست

یهو به خودم اومدم دیدم اون پسره که گفته بودم روم کراش داره :دی

دیدم اون جلومه

گفتم گوه تو این شانس

خر خونم هستا بچه زرنگه

ولی خو نمی شد که برم بهش بگم دستت رو باز بذار من ببینم

یعنی هرکی دیگه بود میگفتم ولی اینو گفتم عمرا

بیفتمم نمیرم بهش رو بندازم

هیچی دیگه امتحان شروع شد

دیدم ژاااان ژاااان

این نگفته کلا دستش بازه

یه سه تا سوال رو از رو دستش زدم یه چهار پنج تاهم باهاش چک کردم

خودشم نفهمید

فقط کثافط انگار زبان فارسی خوب نخونده بود اونا رو خیلی نشد بهش اطمینان کنم از روش بزنم

زودم برگه شو پر کرد برد تحویل داد

دیگه نارنج موند و حوضش

ولی خب باز همینم خوب بود دیگه خدا ررو شکر

از هیچی که بهتره

اومدم بیرون دیدم سوالایی که از رو دستش زدم و اونایی که چک کردم درست بودن

یعنی سه تا سوالی که هیچی بلد نبودم رو مدیونشم ها


بعدم که با گلگلی می خواستیم بریم پیش اون استاد اندیشه مون واسش خلاصه درس بیریم نمره بده

این ه رو حجاب حساسه میگه سرکلاس من و پیش من باید مو هاتونو تو کنین

ما داشتیم مو هامونو می چپوندیم زیر مقنعه و تیریپ خواهر بسیجی می زدیم همین پسره و دوستش یهو سر رسیدن و بهمون خندیدن ماهم به تخمکم طور رفتیم تو و اومدیم بیرون و درجا همون پشت در مقنعه ها رو کشیدیم عقب

حالا خود ه م گفت نمره من و گلگلی که بیست بوده

به اون دوتای دیگه مونم (یه دختر دیگه و دوس پسر گلگلی) نمره ش رو نداد :/

بعدم که اومدم خوابگاه و هرکاری کردم ل رو بپیچونم با من برنگرده و جدا بلیط اتوبوس بگیره نشد

یه جام فهمید دارم می پیچونمش گفت اگه میخوای یه کاری کنی با من نیای خب بگو

منم دیگه پرویز طور موندم و الان دیگه مجبورم با اون برگردم :/

فردام آخرین امتحان این ترمو بدیم یه نفس راحت بکشیم واسه چند ماه

پوووووووف


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها